نام این آقایی که در حال نوازندگی و خوانندگی است و حتی چشمانش را دارد به زور باز نگه میدارد، تام وایتزِ (Tom Waits) است و دارد آهنگی به نام “هوای عجیب زنده” (Strange Weather Live) را میخواند. این آقا همانطور که چهرهی درب و داغان و صدای خرابش پیدا است، به خاطر دائمالخمری، همیشه مست و ملنگ بود. امّا با تمام مست و ملنگیاش یک روز وقتی در یک برنامهی زنده در تلویزیون ملّی حاضر شده بود و از او دربارهی عادت نوشیدن بیش از حدش پرسیدند، گفت: “ترجیح میهم در مقابلم یک بطری باشد تا جراح لوبوتومی“
همه کف و خون قاطی کردند که این مردک الدنگ چه دارد میگوید؟ جراح لوبوتومی دیگر کجا بوده؟ از آخرین جراحی لوبوتومی ده سالی میگذرد و مردم دیگر آن را فراموش کردهاند، حالا این مرد مست لایعقل، در صفحهی تلویزیون، پروندهی ننگین جراحی لوبوتومی را نبش قبر میکند که بشود؟
امّا چیزی نگذشت که خیلیها فهمیدند حق با تام وایتزِ عرقخور و همیشهمست بوده است. فهمیدند که گاهی یک آدم همیشه مست حرف حسابی را میگوید که صد انسان عاقل نمیتوانند بگویند! گاهی یک آدم همیشه مست به معرفت و بصیرتی دست پیدا میکند که صد دانشمند آکادمی نوبل نمیتوانند به آن دست پیدا کنند! گاهی معرفت و هستی، آنور مستی ولو از نوع غیرمجاز و کریه آن خوابیده است تا اینکه در کتابهای دانشگاهی که عقلا و دانشمندان نوشتهاند. و اینکه: در میکده علمیست که در مدرسهها نیست!
چراییاش را موبهمو به نقل از کتاب “همهچیز به فنا رفته” نوشتهی “مارک منسن” برای شما میآورم:
وقتی از تام وایتزِ موسیقیدان راجع به عادت نوشیدنش سؤال کردند، این جملهی معروف را زمزمه کرد: “ترجیح میهم در مقابلم یک بطری باشد تا جراح لوبوتومی” او وقتی این سخن را بر زبان میآورد، مست بود و اوه خدای من، داشتند در تلویزیون ملّی نیز او را نشان میدادند.
جراحی لوبوتومی چه بود؟
جراحی لوبوتومی، نوعی جراحی مغز بود به این ترتیب که مغز را از داخل بینی سوراخ میکردند و حفرهای در آن ایجاد کرده و بعد از طریق این سوراخ، به آرامی شکافی روی لُب قدامی مغز ایجاد میکردند. این فرایند در سال ۱۹۳۵ توسط یک متخصص اعصاب به نام آنتونیو اِگاس مونیز، ابداع شد. اگاس مونیز کشف کرد که اگر این عمل را دقیقاً به همان شکلی که ذکر شد روی فردی که دچار اضطراب مفرط، افسردگی در حد خودکشی یا دیگر بیماریهای مغزی شده است، انجام دهید، بیماریش بهبود می یابد.
اگاس مونیز برای این کشف احمقانهی خود حتی جایزه نوبل نیز دریافت کرد.
اگاس مونیز باور داشت که لوبوتومی میتواند تمام بیماریهای ذهنی را مداوا کند و در تمام دنیا نیز آن را اینگونه تبلیغ میکرد. اواخر سال ۱۹۴۰، این فرایند، بسیار فراگیر شد و روی دهها هزار بیمار در سراسر جهان، اجرا شد. اگاس مونیز برای این کشف خود حتی جایزه نوبل نیز دریافت کرد.
زامبیهای بیفکری که همیشه از شرایط خود رضایت دارند!
در سال ۱۹۵۰ مردم کم کم متوجه شدند که حَفرِ یک سوراخ روی صورت یک نفر و پاره کردن مغزش، آن هم به همان روشی که یخ روی شیشه اتومبیل را تمیز میکنیم، میتواند کمی عوارض منفی هم به همراه داشته باشد و این “کمی عوارض منفی” ، به تعبير من تبدیل شدن بیمار به یک سیبزمینی تمام عیار است. در حالی که اغلب، این فرایند، آسیبهای هیجانی بیماران را بهبود میبخشید، اما از سوی دیگر، تمرکز، تصمیمگیری، ادامه فعالیتهای شغلی و اجرای برنامههای بلندمدت را از بیماران سلب میکرد. طوری که به کل نمیتوانستند راجع به خودشان فکر کنند. اساساً آنها به زامبیهای بیفکری تبدیل میشدند که همیشه از شرایط خود رضایت دارند. آنها خود به اليوت دیگری تبدیل میشدند.
وقتی جوزف استالین در مورد اخلاقیات و نجابت انسانی سخنرانی میکند، میفهمی که اوضاع، بهفنارفتهتر از چیزی است که فکرش را میکردی!
اتحاد جماهیر شوروی، اولین کشوری بود که لوبوتومی را غیرقانونی اعلام کرد. شوروی این نوع عمل جراحی را “مغایر با اصول انسانی” اعلام کردند و ادعا کردند که این عمل، “بیماران ذهنی را به احمقهای تمام عیار” تبدیل میکند. این اقدام شورویها، اعلان بیدارباشی بود برای دیگر نقاط جهان، چرا که وقتی جوزف استالین در مورد اخلاقیات و نجابت انسانی سخنرانی میکند، میفهمی که اوضاع، بهفنارفتهتر از چیزی است که فکرش را میکردی.
دائمالخمر مست و ملنگی که بصيرتش نسبت به وضعیت زندگی بشر امروزی بسیار تکان دهنده و شگفت آور بود!
بعد از آن، باقی نقاط دنیا به آهستگی به منع این فرایند روی آوردند و در سال ۱۹۶۰، تقریبا همه دنیا انزجار خود را از آن اعلام کردند. آخرین جراحی لوبوتومی در آمریکا در سال ۱۹۶۷ انجام شد و منجر به مرگ بیمار شد. ده سال بعد، تام وایتز دائم الخمر، جمله معروفش را در تلویزیون ایراد کرد و باقی داستان را همه میدانند. تام وایتز، یک الکلی قهار بود که بخش عمده دهه ۱۹۷۰ را صرف تلاش برای باز نگه داشتن چشمانش و به خاطر سپردن محل سیگارهایش کرد اما برای نوشتن و ضبط هفت آلبوم از درخشانترین آلبومهای دوره خودش نیز زمان کافی داشت. او آثار متعدد و عمیقی از خود برجا گذاشت و جوایز متعددی را از آن خود کرد ضمن این که میلیونها نسخه از آثارش در سراسر دنیا به فروش رسید. او یکی از هنرمندان انگشتشماری بود که بصيرتش نسبت به وضعیت زندگی بشر امروزی بسیار تکان دهنده و شگفت آور بود.
یافتن امید در مراتب پست، بهتر از آن است که هیچ امیدی در زندگی نیابی!
کنایهی وایتز درباره لوبوتومی خندهدار است، ولی معرفت پنهانی در آن نهفته است. این که او ترجیح میدهد به یک بطری اشتیاق داشته باشد تا به کل خالی از شور و اشتياق باشد. این که یافتن امید در مراتب پست، بهتر از آن است که هیچ امیدی در زندگی نیابی. این که ما بدون محرکهای ناخواسته خود، هیچ نیستیم. تقریباً همیشه یک پیشفرض به یک پیشفرض ضمنی و خاموش در بین ما وجود دارد که میگوید، همه مشکلات ما از هیجاناتمان نشأت میگیرند و این که منطق ما باید دخالت کرده و گندهکاریها را تمیز کند. این خط فکری به زمان سقراط باز میگردد که عقل ما برای پاکدامنی میداند. در ابتدای عصر روشنگری، دکارت دلیل آورد که عقل ما از تمایلات حیوانی ما جداست و باید نحوه کنترل تمایلات خود را بیاموزیم. كانت نیز تقریباً همان را گفت. فروید نیز آن را پذیرفت، با این تفاوت که غریزه جنسی را هم تا حد زیادی درگیر ماجرا کرده بود. و زمانی که اگاس مونیز، اولین بیمار خود را در سال ۱۹۳۷ تحت عمل لوبوتومی قرار داد، یقین دارم که با خود فکر میکرد برای آنچه فلاسفه در طول بیش از دو هزار سال گذشته، ضروری دانسته اند، روشی عملی یافته و توانسته تسلط عقل را بر محرکهای ناخواسته، امکانپذیر کند تا در نهایت بشر بتواند کنترل کامل عقل خود را روی خویشتن خویش تجربه کند.
خلاصه:
حرف همه را باید شنید. نباید گفت این مست است و نمیفهمد. این سرمایهدار است و حتماً خیلی میفهمد. این سلبریتی خوشگلی است و هر چه بگوید، همان است. این زبالهگرد است و خاکبرسر است و آن تاجر است و تاج سر است! این نخبه است و خیلی حالیاش است و آن یکی نخبه نیست، پس تخمه است! از همهکس باید چیزی آموخت. از ادیب و از بیادب. از بچه و بزرگسال. از خشکسالی پارسال و برف امسال! گاهی درسهای مقطع ابتدایی را باید دوره کرد!
حُسن ختام: به نقل از کتاب “این کیمیای هستی؛ جلد سوم” نوشتهی استاد “محمدرضا شفیعی کدکنی”
شما در برخورد با یک اثر هنری، اعم از شعر و موسیقی یا نقاشی و تئاتر و سینما، هرگز آن را در ذهنیات خود محدود نکنید. در یاد داشته باشید که حوزه هنر ــ من جمله شعر ــ قلمرو تداعی آزاد است و شما نمیتوانید محدودیتی برای آن قائل شوید. مهم این است که هنرمند در کجا از چه چیز استفاده میکند. در همین رابطه است که میبینید ابوسعید ابیالخیر در آغاز شکلگیری تصوّف، برای بیان مفاهیم والای عرفانی همان شعرهای عامیانهای را بالای منبر میخواند که لاتها و چاقوکشهای نیشابور با آنها عربده میزدند. اما چون مستمعین این اشعار تأویل شعرهای مزبور را در حوزه و طیف روحی و بافت فکری خود مییافتند آنها را حرف دل خود دانسته میپذیرفتند. یا اگر شما میبینید مسلمانی ترجمه مرثیهای را که گارسیا لورکا برای یک گاوباز اسپانیایی سروده میپسندد و آن را در عزاداری امام حسین ــ برجستهترین چهره تشیع ــ میخواند از همین تداعی آزاد در قلمرو شعر سرچشمه میگیرد در صورتی که هیچ مناسبتی میان شأن امام حسین با گاوباز مزبور وجود ندارد.
تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید / حال ما خواهی اگر، در گفتهی ما جستجو کن! (نظام وفا آرانی)
آدرس صفحه در سایت ویرگول: https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh
آدرس صفحه در ویراستی: Dast_andaz@
آدرس ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
خیلی جالب بود و تامل برانگیز اتفاقا همین امروز درمورد این جمله که نباید از روی قیافه درمورد کسی فکری کرد ” همون قضاوت” به روشنی رسیده بودم . البته شاید ربطی به متن شما نداشته باشه ولی فک میکنم داره . شما واقعا خیلی مطالعاتتون گسترده اس و هرچیزی رو به یه مساله ی عمیق بسط میدین . من جمله ی اخر که سبز کردین رو کپی کردم . دوس دارم بعدا عمیق تر راجبش بخونم و اگه شد متنی راجبش بنویسم . نشدم حداقل در نهان خودم سیوش کرده باشم .
با سلام و احترام
آقای محسنی ! آمدنم به ویرگول تصادفی بود ولی ادامه دادنم بخاطر حضور دل گرم کننده ی شما بود.
بسیار متاسفم که سایت ویرگول مثل هزاران آدم و ارگان و مجموعه های این دنیا نتوانست قدرشناس باشد .
بدون حضور شما ویرگول از ویرگولیت! خواهد افتاد!
کاش به زودی سرزمینی بنا کنید و مهاجران ویرگولی را بپذیرید!
داستان جالبی بود ! یاد شعر پرنده آبی افتادم ، این شعر را هم یک آدم مست و به قول خودتان پدرسوخته! گفته !
بله ! می شود از هر کسی چیزی یاد گرفت اگر فرصت یادگیری را با همین ذهنیتها و چارچوب های ساختگی از خودمان نگیریم.
انشالله که سایت تان برایتان پر از خیر و برکت و فزونی باشد.آمین
سلام و عرض ادب
خوب بنده هنوز از ویرگول نرفتم. ولی مطمئن باشیدا گر بروم هم اتّفاق خاصی نمی افته. به قول مارشال دوگل قبرستون پر از آدمایی که فکر می کردند اگر نباشند، دنیا اداره نمی شه! فکر کنم بهترین کار این باشه که خودمون رو بشناسیم و قدر خودمون رو بدونیم. ا ین جوری دیگه زندگی خیلی راحت می شه. زندگی بدون توقع از هر کسی و پناه بردن به خدا، ساده ترین سبک زندگیه. یک موقع هایی که از همه چیز و همه جا خسته می شم، جانمازم رو پهن می کنم و همین جوری چند رکعت نماز می خونم. تازگی ها به این روش پناه آوردم. و عجیبه که فکر می کنم تاثیرش از تموم داروهای آرامبخشی که تا الان خوردم بیشتر بوده. با این که این نمازها مثل سایر نمازهایی که می خوانم خیلی از ویژگی های یک نماز کامل برخوردار نیستند. ولی به هر حال به این نتیجه رسیدم که همین ها هم تاثیر دارند.
دیگر مانند گذشته برایم خیالی نیست که این ویرگول از ویرگولیت بیفتد یا خیر. چون دیده ام که هیچ چیزی دوام ندارد. چه کسانی به همین ویرگول آمدند و دلم را به وجودشان خوش کردم و بعد از چندی حتی بدون خداحافظی صفحه شان را پاک کردند و رفتند. یک جور شدم که دیگر نفرین و آفرین برایم فرقی ندارد. چون رفقایی داشتم که زمانی آفرینم می گفتند و امروز نفرین گویم هستند و رفقایی داشتم که زمانی نفرین گو بودند و امروز آفرین گو شده اند. از کجا معلوم که دوباره فردا جای این ها عوض نشود. از کجا معلوم که خودم عوض نشوم. نمی دانم چه دارم می نویسم. هر چه به ذهنم می آید، نوشتم.
بله بنده هم به این نتیجه رسیدم که اتفاقاً گاهی همین آدم هایی که اصلاً حسابشان نمی کنیم، خیلی از ما صاف و صادق تر و قابل اطمینان تر هستند. گاهی همین ها خدماتی به بشریت کرده اند که هزار آدم هوشیار نکرده است. این سایت هم اگر بخواهم برای خیر و برکت و فزونی داشته باشد باید سئواش درست شود که گویا با این سبک نویسندگی بنده هرگز درست نخواهد شد. مشکلی هم ندارد. همین که یک گوشه ای باشد بیاید حرف هایم را بزنم و منفجر نشوم، کافی است. ممنون ازدعای خیرتان. مراقب خودتان و خوبی هایتان باشید. در پناه خالق حق و حقیقت باشید.
یا حق.
خیلی جالب بود و تامل برانگیز اتفاقا همین امروز درمورد این جمله که نباید از روی قیافه درمورد کسی فکری کرد ” همون قضاوت” به روشنی رسیده بودم . البته شاید ربطی به متن شما نداشته باشه ولی فک میکنم داره . شما واقعا خیلی مطالعاتتون گسترده اس و هرچیزی رو به یه مساله ی عمیق بسط میدین . من جمله ی اخر که سبز کردین رو کپی کردم . دوس دارم بعدا عمیق تر راجبش بخونم و اگه شد متنی راجبش بنویسم . نشدم حداقل در نهان خودم سیوش کرده باشم .
خوشحالم که این یادداشت به دردتون خورده و از اون جمله خوشتون اومده. امیدوارم این مطالعه ها وقت تلف کردن نباشه و به درد خودم و دو نفر دیگه بخوره.
با سلام و احترام
آقای محسنی ! آمدنم به ویرگول تصادفی بود ولی ادامه دادنم بخاطر حضور دل گرم کننده ی شما بود.
بسیار متاسفم که سایت ویرگول مثل هزاران آدم و ارگان و مجموعه های این دنیا نتوانست قدرشناس باشد .
بدون حضور شما ویرگول از ویرگولیت! خواهد افتاد!
کاش به زودی سرزمینی بنا کنید و مهاجران ویرگولی را بپذیرید!
داستان جالبی بود ! یاد شعر پرنده آبی افتادم ، این شعر را هم یک آدم مست و به قول خودتان پدرسوخته! گفته !
بله ! می شود از هر کسی چیزی یاد گرفت اگر فرصت یادگیری را با همین ذهنیتها و چارچوب های ساختگی از خودمان نگیریم.
انشالله که سایت تان برایتان پر از خیر و برکت و فزونی باشد.آمین
سلام و عرض ادب
خوب بنده هنوز از ویرگول نرفتم. ولی مطمئن باشیدا گر بروم هم اتّفاق خاصی نمی افته. به قول مارشال دوگل قبرستون پر از آدمایی که فکر می کردند اگر نباشند، دنیا اداره نمی شه! فکر کنم بهترین کار این باشه که خودمون رو بشناسیم و قدر خودمون رو بدونیم. ا ین جوری دیگه زندگی خیلی راحت می شه. زندگی بدون توقع از هر کسی و پناه بردن به خدا، ساده ترین سبک زندگیه. یک موقع هایی که از همه چیز و همه جا خسته می شم، جانمازم رو پهن می کنم و همین جوری چند رکعت نماز می خونم. تازگی ها به این روش پناه آوردم. و عجیبه که فکر می کنم تاثیرش از تموم داروهای آرامبخشی که تا الان خوردم بیشتر بوده. با این که این نمازها مثل سایر نمازهایی که می خوانم خیلی از ویژگی های یک نماز کامل برخوردار نیستند. ولی به هر حال به این نتیجه رسیدم که همین ها هم تاثیر دارند.
دیگر مانند گذشته برایم خیالی نیست که این ویرگول از ویرگولیت بیفتد یا خیر. چون دیده ام که هیچ چیزی دوام ندارد. چه کسانی به همین ویرگول آمدند و دلم را به وجودشان خوش کردم و بعد از چندی حتی بدون خداحافظی صفحه شان را پاک کردند و رفتند. یک جور شدم که دیگر نفرین و آفرین برایم فرقی ندارد. چون رفقایی داشتم که زمانی آفرینم می گفتند و امروز نفرین گویم هستند و رفقایی داشتم که زمانی نفرین گو بودند و امروز آفرین گو شده اند. از کجا معلوم که دوباره فردا جای این ها عوض نشود. از کجا معلوم که خودم عوض نشوم. نمی دانم چه دارم می نویسم. هر چه به ذهنم می آید، نوشتم.
بله بنده هم به این نتیجه رسیدم که اتفاقاً گاهی همین آدم هایی که اصلاً حسابشان نمی کنیم، خیلی از ما صاف و صادق تر و قابل اطمینان تر هستند. گاهی همین ها خدماتی به بشریت کرده اند که هزار آدم هوشیار نکرده است. این سایت هم اگر بخواهم برای خیر و برکت و فزونی داشته باشد باید سئواش درست شود که گویا با این سبک نویسندگی بنده هرگز درست نخواهد شد. مشکلی هم ندارد. همین که یک گوشه ای باشد بیاید حرف هایم را بزنم و منفجر نشوم، کافی است. ممنون ازدعای خیرتان. مراقب خودتان و خوبی هایتان باشید. در پناه خالق حق و حقیقت باشید.
یا حق.
ویرگول یه ماهه منو مسدود کرده حتی نمیذاره یه لینک بذارم تو پست م ?