• شهریور پارسال بود، داشتم به مرگ و زندگی فکر می‌کردم و همین‌جوری روی یک تکّه کاغذ، این نقاشی را سرسری کشیدم:

آن‌روز، به این فکر می‌کردم که بیمارستان، محل ورود ما به دنیا است و قبرستان، محل خروج ما از دنیا. و هر یک از ما، این فاصله‌ی از تولد تا مرگ و یا از بیمارستان تا قبرستان را به شیوه‌ای می‌پیماییم. یکی راحت، مستقیم و کم دردسر، دیگری، با کمی پیچ و خم و آن‌یکی هم پر از پیچ و خم و به سختی و مشقت و هزاران مصیبت. این فاصله و مسیر برای یکی بسیار کوتاه و در حد چند دقیقه، چند ساعت، چند روز و یا چند ماه است، برای دیگری در حد یک تا پنجاه سال و برای آن یکی از پنجاه تا صد و بیست سال و حتی بیشتر نیز طول می‌کشد.

امروز وقتی در لابلای کاغذهای قدیمی، به این کاغذ برخورد کردم، به یاد اتّفاقات غزّه و مصیبت‌هایی که این روزها گریبانگیر مردمش است، افتادم. مردم بینوایی که سخت‌ترین و پر پیچ و خم‌ترین زندگی جهان را تجربه کردند و می‌کنند و دست آخر تقدیر برخی‌شان آن شد که همان بیمارستانی که در آن متولد شده بودند و پا به دنیا گذاشته بودند، قبرستان و محل خروجشان از دنیا نیز باشد. و چه نوزادانی که هنوز به دنیا نیامده، از دنیا رفتند و بیمارستان، برایشان قبرستان شد. و وای بر ما که همچنان تماشاگرانیم!

  • پیشنهاد:
در صورت تمایل به صفحه‌‎ام در سایت ویرگول نیز سر بزنید. در آن‌جا یادداشت‌های زیادی در انتظار نگاه‌ها و نقدهای تاثیرگذار شما هستند. با تشکر از حضور و همراهی شما.

دسته بندی شده در: