هر سال که میگذرد دنیا گندتر و برای مایی که نمیتوانیم این دنیا و گندهایش را همراهی کنیم، چیزهایی که باید فراموش کنیم، بیشتر و گُندهتر میشود.
در آن ایامی که اجداد ما در یک روستا زندگی میکردند و از هیچ جای دنیا خبر نداشتند، دنیا زیباتر مینمود. آنچه دنیا را زیباتر مینمود، بیخبری بود. بیخبری، بهشتی برین بود برای خودش. در آن ایام، چیزهای زیادی نبودند که نیاز به فراموش کردن داشته باشند. پس لوازم فراموشی زیادی هم نیاز نبود. تمام چیزهایی که باید فراموش میشدند، با دوشیدن پستان یک بُز و چیدن چند شاخه گل رز، به راحتی فراموش میشدند!
در این ایام که گنداب دنیای سرمایهداری، تمام کوچه پسکوچههای جهان را برداشته است. چیزهای زیادی را باید فراموش کرد. جنگ را. بیعدالتی را. ظلم و تجاوز و تعدّی را. بمبها را. مظلومان مثله شده را. نسلکُشی را. مافیاهای بلعندهی اقتصاد و امنیت را. سیاستمداران دروغگو و منافق را. ابتذال را. واعظان ریاکار را. گذر از انسانیت و درنوردیدن مرزهای حیوانیّت را. و هزار و یک پلشتی و سیاهی دیگر را. پس ابزار فراموشی هم باید فراوان باشند. برای همین امروز برای فراموشی، بیش از دو هزار نوع مادهی مخدر، صدها نوع مشروبات الکی و انواع مختلف سیگار در اختیار داریم. امروز برای فراموشی، کلّی جنس مخالف بیکار، حاضر به یراق و آماده به خدمت در اختیار داریم. امروز برای فراموشی، رادیو، تلویزیون، ماهواره، گوشی همراه و کلّی شبکه و دوست مجازی در اختیار داریم. امروز برای فراموشی، انواع و اقسام کتاب، آهنگ، فیلم و رسانه را در اختیار داریم. امروز برای فراموشی اسلحه، تانک، موشک و هواپیما در اختیار داریم. امروز برای فراموشی، پول، طلا، سکّه، سهام، خودرو و هزاران هزار ابزار فریبنده و فریبای دیگر در اختیار داریم. امروز هر کسی با توجه به طرز فکر، پست و مقام و امکاناتی که در اختیار دارد، روش یا روشهایی را برای فراموشی انتخاب میکند. ولی توانایی این همه ابزار برای فراموش کردن چیزهایی که باید فراموش شوند، برای آن کسانی که شنا کردن در گنداب این دنیا را نیاموختهاند، از آن دوشیدن پستان بُز و چیدن چند شاخهی گل رُز زمان اجدادمان، به مراتب کمتر است!
ترجیح شما برای فراموشی چیست؟
استفاده از مواد مخدر و مشروبات الکلی؟ دیدن فیلم و یا شنیدن موسیقی؟ خرید و فروش سکه و طلا و ارز؟ خواندن کتاب؟ لاسزدن با جنس مخالف؟ به راه انداختن جنگ و کُشتار؟ ساخت و فروش اسلحه؟ و یا دوشیدن پستان یک بُز و چیدن چند شاخه گل رُز؟! زورتان به کدام فراموشی میرسد؟! کدام فراموشی را مناسب امکانات، پُست و مقام و حال و احوال خود میدانید؟
پیشنهاد:
چنانچه حال داشتید به صفحهی ویرگول بنده که همهجور یادداشتی در آن پیدا میشود، سر بزنید.
حُسن ختام: به نقل از کتاب «شهر دزدها» نوشتهی «دیوید بِنیوف»
ممکن نیست به عمرت چنان گرسنگی و سرمایی را تجربه کردی باشی. وقتی میخوابیدیم، البته اگر میتوانستیم بخوابیم، خواب غذاهایی را میدیدیم که هفت ماه قبل با بیخیالی میخوردیم. نان کرهای، توپ پورهٔ سیبزمینی، سوسیس، همهاش را بدون توجه و احترام میخوردیم، مزهمزه نکرده با بیتوجهی قورت میدادیم و آخر سر کلی خرده نان و چربی دنبه توی بشقابمان جا میگذاشتیم. قبل از ژوئن ۱۴۹۱، یعنی قبل از حملهٔ نازیها، فکر میکردیم فقیریم، اما ماه ژوئن در مقایسه با زمستان سال ۲۴۹۱ بهشت برین بود.
شبها باد چنان بلند و شدید میوزید که وقتی متوقف میشد یکه میخوردی. لولاهای قاب پنجرهٔ کافهٔ سوختهٔ نبش خیابان برای چند ثانیهٔ شوم دست از نالیدن برمیداشت، طوریکه انگار شکارچی نزدیک، و جانوران کوچکتر غرق در وحشت ساکت شده بودند. با رسیدن نوامبر، همان قابهای پنجره هم کنده و به جای هیزم سوزانده شد. در تمام لنینگراد حتی یک تکه چوب برای سوزاندن باقی نمانده بود. تابلوهای چوبی، نیمکتهای چوبی پارکها، تختههای کف ساختمانهای مخروبه، همهشان توی بخاری کسی سوخته بودند. کبوترها ناپدید شده و مردم همهشان را گرفته و توی یخ ذوبشدهٔ رودخانهٔ نِوا آبپز کرده بودند. هیچکس مشکلی با کشتن کبوترها نداشت. بیشتر سگها و گربهها بودند که مشکلساز میشدند. در ماه اکتبر، مدام شایعاتی از این دست میشنیدی که یک نفر سگ خانواده را روی آتش کباب و چهار قسمتش کرده تا خانوادهاش را شام بدهد؛ اولش با شنیدن این حرفها میخندیدیم و سر تکان میدادیم؛ باورمان نمیشد و به این فکر میکردیم که اگر گوشت سگ را به اندازهٔ کافی نمک بزنی، خوشمزه میشود یا نه. نمک فت و فراوان بود، حتی وقتی هیچچیز توی شهر نمانده بود، هنوز نمک داشتیم. ژانویه که از راه رسید، همهٔ آن شایعات به حقیقت محض تبدیل شد. به غیر از کسانی که پارتی کلفت داشتند، هیچکس غذای کافی برای تغذیهٔ حیوان خانگیاش نداشت؛ بنابراین حیوانات مسئول تغذیهٔ ما شدند.
تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید / حال ما خواهی اگر، در گفتهی ما جستجو کن! (نظام وفا آرانی)
آدرس صفحه در سایت ویرگول: https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh
آدرس صفحه در ویراستی: Dast_andaz@
آدرس ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
با سلام و احترام
پیشترها فقط یک دلیل بود برای به فراموشی سپردن …. باید چیزی می بود ، پناهگاهی ، برای چه ؟ برای فراموشی غمها و غمگینی این دنیا … ولی حالا …. دنیا غمگین تر شده یا چیزهایی که باید به فراموشی بسپاریم، بیشتر شده؟؟؟
در این اوضاع درهم و برهم و قاراش میش ، یک دلیل دیگر هم هست! اگر همه برای فراموشی به مشروب ، ماده مخدر ، جنس مخالف ، کتاب ، موسیقی و … پناه ببریم، چگونه آگاه و هوشیار بمانیم؟؟؟ اگر په چیزی پناه نبریم چگونه دوام بیاوریم؟؟؟
………………………………………………………………………………………………………………..
پ.ن : وقتی آمدم ویرگول کسی را نمی شناختم. با شما آشنا شدم و بعد از هر پستی که نوشتم و هر بار که پستم را خواندید و کامنت گذاشتید و تشویقم کردید ، شوق را در من بیشتر کردید. می دانم که نمی توانم و نباید انتظاری داشته باشم ولی خوشحال می شوم گاهی به ویرگول و نوشته هایمان نگاهی بیندازید و به رسم قدیم ترها ، کامنتی بگذارید.
با سلام و احترام
پیشترها فقط یک دلیل بود برای به فراموشی سپردن …. باید چیزی می بود ، پناهگاهی ، برای چه ؟ برای فراموشی غمها و غمگینی این دنیا … ولی حالا …. دنیا غمگین تر شده یا چیزهایی که باید به فراموشی بسپاریم، بیشتر شده؟؟؟
در این اوضاع درهم و برهم و قاراش میش ، یک دلیل دیگر هم هست! اگر همه برای فراموشی به مشروب ، ماده مخدر ، جنس مخالف ، کتاب ، موسیقی و … پناه ببریم، چگونه آگاه و هوشیار بمانیم؟؟؟ اگر په چیزی پناه نبریم چگونه دوام بیاوریم؟؟؟
………………………………………………………………………………………………………………..
پ.ن : وقتی آمدم ویرگول کسی را نمی شناختم. با شما آشنا شدم و بعد از هر پستی که نوشتم و هر بار که پستم را خواندید و کامنت گذاشتید و تشویقم کردید ، شوق را در من بیشتر کردید. می دانم که نمی توانم و نباید انتظاری داشته باشم ولی خوشحال می شوم گاهی به ویرگول و نوشته هایمان نگاهی بیندازید و به رسم قدیم ترها ، کامنتی بگذارید.