• مرنجان دلم را… !

  • ای کاش این دل، وقتی می‌شکست، صدا می‌داد! دست‌کم به اندازه‌ی صدای شکستن یک لیوان. صدایی شبیه به این:

  • ای کاش این دل، وقتی ترک می‌خورد، صدا می‌داد! دست‌کم به اندازه‌ی صدای ترک خوردن یخ. صدایی شبیه به این:

  • ای کاش این دل، وقتی هُری می‌ریخت و آوار می‌شد، صدا می‌داد! دست‌کم به انداره‌ی صدای آوار شدن یک ساختمان. صدایی شبیه به این:

  • یک داستانک:

خودش بود. داشت شانه‌های تخم‌مرغ را برانداز می‌کرد! یک شانه‌ی تخم‌مرغ را برداشت، بالا گرفت. روی تخم‌مرغ‌ها را نگاه کرد و بعد به زیر شانه‌ی تخم‌مرغ نگاه کرد تا اگر تخم‌مرغی شکسته، آن‌را پیدا و با تخم مرغ سالمی عوض کند! هیچ تخم‌مرغ شکسته‌ای نیافت. پول تخم‌مرغ‌ها را با کارت بانکی‌اش حساب کرد و طوری که مبادا تا قبل از رسیدن به خودرواش، برایشان اتّفاقی بیفتند، آن‌ها را به خودرو رساند و خیلی آرام روی صندلی عقب نشاند. می‌خواستم بروم جلو، فریاد بزنم و بگویم: «مرد حسابی! یعنی دل من از این تخم‌مرغ‌ها هم کمتر بود که هیچ‌گاه مراقب شکستن آن نبودی؟!»

  • یک باگ انسانی!

موقع خریدن اجناس شکستنی، دقت می‌کنیم که مبادا یک ترک مویی بر روی آن‌ها باشد! موقع حمل و بستن یک لامپ، مراقب هستیم که مباداد بشکند. موقع شستن ظروف، خیلی مراقبیم که تا مبادا ظرفی بشکند. ولی موقع برخورد با یک انسان دیگر، اصلاً مراقب نیستیم که مبادا دل او را بشکنیم!

  • آیا این دل این‌قدر مهم است؟!

نگاه نکنید که شان دل‌های خودمان را در حد یک جنس مخالف، یک انبار آجر و سیمان، پارکینگ خودرو، صندوق طلا و ارز و… پایین آورده‌ایم. این دل، باید حرم خدا باشد.امام صادق عليه السلام:

لقلبُ حَرَمُ اللّه فلا تُسْكِنْ حَرَمَ اللّه غَيرَ اللّه

دل حرم خداست، پس، جز خدا را در حرم خدا مَنِشان!

  • عجیب نیست؟

روی کارتن جنس‌های کم‌ارزش می‌نویسند، شکستنی است. ولی روی جلد شناسنامه‌ی ما انسان‌ها نمی‎نویسند : «صاحب این شناسنامه، صاحبِ دلی است که شکستنی است.»برای رخت‌های خیس خودمان یک بند محکم می‌بندیم ولی به فکر یک بند محکم برای دلمان نیستیم!

هر چه بشکند، از ارزش آن کم می‎شود ولی دل که بشکند، تازه قیمت پیدا می‎کند. دل، هر چه شکسته‌تر، با ارزش‌تر. یک انسانِ صاحبدل، دلِ شکسته‌اش را با تمام ذخایر طلا و ارزش دنیا، عوض نمی‎کند. چرا که او می‌داند که دل شکسته‌اش، چقدر به محبوب و معشوقش نزدیک است. بیهوده نیست که استخوان آدم اگر بشکند، ترمیم می‌یابد. ولی دل شکسته، هرگز مرمّت نمی‌یابد. استخوان، پیوستگی را دوست دارد و دل، شکستگی را!

  • همان بهتر که بی‌صدا، بشکند!

معلوم است که این دل با خدا، ارتباط دارد. خدا، کارهایش را بی سر و صدا انجام می‌دهد. دلی که حرم خدا است، چرا باید برای شکستن خود، سر و صدا راه بیندازد؟ اگر صاحبدل، صاحبِ دل شکسته، قدر دل شکسته‌اش را بداند. اگر دلش، حرم خدا باشد و بداند که در دلش، چه دارد می‌گذرد. او نیز با دلش و شکستگی‌اش، همراه می‌شود و همچون او، در شکستگی‌ها، سکوت پیشه می‌کند. آن انسانِ دل‌شکسته‌ای که همچون بنده‌ی بینوا، داد و فریاد راه می‌اندازد، دلش دیگر مدت‌ها است که حرم خدا نیست. بلکه حرمِ جنس مخالف، انبارِ آجر و سیمان، پارکینگِ خودرو، صندوقِ طلا و ارز و امثال این‌ها، شده است. 

  • حُسن ختام: به نقل از «کتاب اتوبوس شماره ۹ به مقصد بهشت» نوشته‌ی «لئو بوسکالیا»

به این امر بیندیشید که احترام متقابل، آرامش، خوبی، اطمینان و همزیستی صلح‌آمیز چه ضرری می‌تواند داشته باشد؟ تنها عشق قادر است که بدون گرفتن شأن و خویشتن طرف مقابل، یگانگی بخشد. فقط عشق است که بر مردم و ملّت‌ها سلطه‌ی حسادت‌آمیز ندارد. فقط عشق توان آن دارد که افراد بشر را فراتر از ایدئولوژی و نژاد قرار دهد. تنها عشق می‌نواند نیروهای بی‌پایان مورد نیاز را برای غلبه بر گرسنگی و ناامیدی فراهم سازد.