- مرنجان دلم را… !
- ای کاش این دل، وقتی میشکست، صدا میداد! دستکم به اندازهی صدای شکستن یک لیوان. صدایی شبیه به این:
- ای کاش این دل، وقتی ترک میخورد، صدا میداد! دستکم به اندازهی صدای ترک خوردن یخ. صدایی شبیه به این:
- ای کاش این دل، وقتی هُری میریخت و آوار میشد، صدا میداد! دستکم به اندارهی صدای آوار شدن یک ساختمان. صدایی شبیه به این:
- یک داستانک:
- یک باگ انسانی!
- آیا این دل اینقدر مهم است؟!
نگاه نکنید که شان دلهای خودمان را در حد یک جنس مخالف، یک انبار آجر و سیمان، پارکینگ خودرو، صندوق طلا و ارز و… پایین آوردهایم. این دل، باید حرم خدا باشد.امام صادق عليه السلام:
لقلبُ حَرَمُ اللّه فلا تُسْكِنْ حَرَمَ اللّه غَيرَ اللّه
دل حرم خداست، پس، جز خدا را در حرم خدا مَنِشان!
- عجیب نیست؟
هر چه بشکند، از ارزش آن کم میشود ولی دل که بشکند، تازه قیمت پیدا میکند. دل، هر چه شکستهتر، با ارزشتر. یک انسانِ صاحبدل، دلِ شکستهاش را با تمام ذخایر طلا و ارزش دنیا، عوض نمیکند. چرا که او میداند که دل شکستهاش، چقدر به محبوب و معشوقش نزدیک است. بیهوده نیست که استخوان آدم اگر بشکند، ترمیم مییابد. ولی دل شکسته، هرگز مرمّت نمییابد. استخوان، پیوستگی را دوست دارد و دل، شکستگی را!
- همان بهتر که بیصدا، بشکند!
معلوم است که این دل با خدا، ارتباط دارد. خدا، کارهایش را بی سر و صدا انجام میدهد. دلی که حرم خدا است، چرا باید برای شکستن خود، سر و صدا راه بیندازد؟ اگر صاحبدل، صاحبِ دل شکسته، قدر دل شکستهاش را بداند. اگر دلش، حرم خدا باشد و بداند که در دلش، چه دارد میگذرد. او نیز با دلش و شکستگیاش، همراه میشود و همچون او، در شکستگیها، سکوت پیشه میکند. آن انسانِ دلشکستهای که همچون بندهی بینوا، داد و فریاد راه میاندازد، دلش دیگر مدتها است که حرم خدا نیست. بلکه حرمِ جنس مخالف، انبارِ آجر و سیمان، پارکینگِ خودرو، صندوقِ طلا و ارز و امثال اینها، شده است.
- حُسن ختام: به نقل از «کتاب اتوبوس شماره ۹ به مقصد بهشت» نوشتهی «لئو بوسکالیا»
تمثیل زیبایی بود