- یک گفتوگوی کاملاً خیالی بین قاضی و متهم! (محض شوخی)
قاضی: حتماً میدانید به چه جُرمی اینجا هستید؟
متهم: به جُرم متبرّک کردن با عشق!
قاضی: آقا! لطفاً خودتان را به نادانی نزنید. تا الان ۱۲۶۲ نفر از شما به دلیل رفتارهای زننده و مشکوک شکایت کردند.
متهم: همهشان دچار سوءظن شدهاند، من فقط میخواستم با عشق متبرّکشان کنم!
قاضی: میخواستی با عشق متبرّکشان کنی؟ وقتی چند سال آب خنک خُوردی، فرق متبرّک کردن با عشق و رفتارهای بیشرمانه را میفهمی! شانس آوردی که اشیاء نمیتوانند از کسی شکایت کنند. چند نفر ادعا کردند که تو حتی به آسانسور و تجهیزات اداره هم رحم نمیکردی!
متهم: همهشان دچار سوء تفاهم شدهاند، من فقط داشتم به آنها محبّت میکردم!
قاضی: داشتی به آنها محبّت میکردی؟ توی گزارش پزشکی نوشتند از سلامت کامل عقلی برخورداری، وگرنه فکر میکردم مشکل روانی داری. ولی عیبی ندارد. وقتی افتادی زندان، عقلت حسابی سر جایش میآید و حساب کار دستت میآید.
متهم: این عدالت نیست. من فقط میخواستم توی کارم موفق بشوم. و حالا نه تنها موفق نشدم، بلکه شما دارید مرا محاکمه میکنید! من فقط میخواستم زندگیام را شفا بدهم. و حالا نه تنها زندگیام را شفا ندادم، بلکه شما دارید مرا محاکمه میکنید و زندگیام را بیمارتر میکنید!
قاضی: میخواستی موفق شوی؟ اینطوری؟ چه کسی به تو گفته برای اینکه توی کارت موفق شوی باید با همهکس و همهچیز ور بروی؟! چه کسی گفته که برای موفق شدن باید آسانسور اداره را بغل کنی و ببوسی؟ چه کسی گفته برای موفق شدن باید هر روز تمام همکارانت را نوازش کنی و قربان صدقهشان بروی؟ چه کسی گفته که برای موفق شدن باید به هر ارباب رجوعی که وارد ادارهتان میشود ابراز عشق و علاقه کنی؟ کدام ابلهی گفته که برای موفق شدن در کار باید هر چند دقیقه یکبار رایانه و کیبوردی که با آن کار میکنی را ببوسی؟
متهم: خانم لوئیز هی!
قاضی: این خانم دیگر کدام کسی هست؟!
متهم: یک سخنران انگیزشی، و نویسنده، اهل ایالات متحده آمریکا!
قاضی: آنوقت این خانم امریکایی به تو گفت که اینجوری موفق میشوی؟
متهم: بله این خانم یک کتاب دارد به نام «شفای زندگی» در این کتاب نوشته بود که برای اینکه در کار موفق شوی، باید ساختمان، آسانسورها یا پلهها، اتاقها، مبلمان و تجهیزات، کارفرمایان، همکاران و تمام مشتریها را با عشق و محبّت متبرک کنی!
- رئیسها و همکارانی که مرا از کار فراری دادند!
جزو کسانی بودم که عاشق کارم بودم، ولی به دلیل داشتن رئیسها و مدیرانی که چندان شایستهی ریاست و مدیریت نبودند، خودم را زودتر از موعد، بازنشسته کردم. آنها، به طور معمول، فرق بین نیروی خوب و بد را نمیدانستند و جزو کسانی بودند که یک ساعت چاپلوسی برایشان خیلی با ارزشتر بود، از چندصد ساعت جانفشانی کردن برای انجام کاری که مسئولیت انجام آن را به عهده داری.
جزو کسانی بودم که به کارم عشق میورزیدم، ولی دلیل داشتن همکارانی که اکثرشان بیخیال و یا مسئولیتنشناس بودند، خودم را زودتر از موعد، بازنشسته کردم. همکارانی که عدم تعهدشان نسبت به کار باعث شد که نتوانم تحمّلشان کنم. همکارانی که بیخیالیشان باعث میشد که بخشی از کارشان بر روی دوش من بیفتد و زجرکُش شوم.
- این چرت و پرتهای انگیزشی!
کسانی که سخنرانی انگیزشی میکنند و یادداشتهای انگیزشی مینویسند، برای بنده به عنوان کسی که همهجور کتابی را مطالعه میکنم و گاردی نسبت به هیچ گونهی نوشتاری خاصی ندارم، تا جایی محترم هستند که حرفهایشان دست کم تا حدودی زمینی و عملی باشد. این طوری نباشد که صرف کسب درآمد، حرفهای دلخوشکُنک بزنند و بنویسند. به یقین، خیلی از این نویسندهها و سخنرانان انگیزشی، کاسب و حقّهبازی بیش نیستند. در خوشبینانهترین حالت، حرفهایی که میزنند و مینویسند، مسکّنی موقت است تا یک درمان قطعی.
بخشی از کتاب «شفای زندگی» نوشتهی خانم «لوئیز هی» را برای شما میآورم. لوئیز ال.هی، تنها یکی از هزاران نویسندهای است که سعی میکند به ما یاد بدهد: با تلقین کردنهای الکی، سر خودمان را شیره بمالیم، تا تمام کارهایمان درست شود و بتوانیم طعم شیرین موفقیت را بچشیم!
در تمام کارهایم به راستی موفقم.
آیا دوست نداشتید جملهی تأكيدى بالا برایتان به حقیقت تبدیل شود؟
شاید خود را با اندیشیدن به یک چنین افکاری محدود کردهاید:
– نمیتوانم این شغل را تحمل کنم.
– من پول کافی به دست نمیآورم.
– همکارانم قدر مرا نمیدانند.
– نمیتوانم با همکارانم کنار بیایم.
– نمیدانم میخواهم چکار کنم.
اینها طرز تفکری منفی و تدافعی هستند. فکر میکنید این افکار شما را به کجا میرسانند؟ این نوع نگرش منجر به نتیجهی خوبی نمیشود.
اگر به شغلتان علاقهای ندارید، اگر میخواهید شغلتان را عوض کنید، اگر سر کار مشکل دارید، یا اگر بیکار هستید، بهترین راهحل این است که:
شغل کنونی خود را با عشق متبرّک کنید. بدانید که این شغل پلهای بر سر راه شماست. شما به خاطر الگوهای فکری خودتان آنجا هستید. اگر «دیگران» با شما آنطور که دوست دارید رفتار نمیکنند پس حتماً الگویی در ذهن خودآگاه شما هست که چنین رفتاری را جذب میکند. پس در ذهن خود به شغل فعلی یا شغل سابقتان بنگرید و با محبت همهچیز اعم از ساختمان، آسانسورها یا پلهها، اتاقها، مبلمان و تجهیزات، کارفرمایان، همکاران و تمام مشتریها را متبرّک کنید.
با تأکید به خود بگویید «من همیشه برای فوقالعادهترین رؤسا کار کردهام.» «رئیسم همیشه با احترام و با ادب با من رفتار میکند.» «رئیسم سخاوتمند است و کار کردن برای او راحت است.» این جملات را برای تمام عمر بکار ببرید و اگر خودتان روزی رئیس شدید شما هم آنگونه رئیسی خواهید بود.
یکی از مراجعانم که مرد جوانی بود در شرف آغاز شغلی جدید بود و برای همین مضطرب بود. به خاطر دارم که به او گفتم: «چرا نتوانی به خوبی از پسش برآیی؟ البته که موفق خواهی شد. دل خود را بگشا و بگذار استعدادهایت خودشان را بروز دهند. شرکت، همهی همکاران، کارفرمایان و مشتریها را با عشق متبرّک کن، آنگاه همهچیز به خوبی پیش خواهد رفت.» او هم دقیقاً این کار را کرد و بسیار موفق شد.
اگر میخواهید کارتان را ترک کنید، تأکید کنید که شغل فعلی خود را با محبّت به نفر بعدی که از داشتنش خوشحال خواهد شد، واگذار میکنید. بدانید مردمی هستند که دقیقاً دنبال همان چیزی هستند که شما ارائه میدهید و اکنون شما و آنها بر صحنهی زندگی روبروی یکدیگر قرار گرفتهاید.
- تصویری از جملات همین کتاب، تا خودتان بخوانید و ببینید که یک نوشتهی انگیزشی تا چه میزان میتواند آبکی و دور از واقعیت باشد؟ (بابت آن تار موی میان تصویر، معذرت میخواهم!)
- حُسن ختام: به نقل از سایت «میگنا»، بلایی که روانشناسی زرد بر سرتان میآورد! | مصاحبه با خانم «زینب سبزعلی» روانشناس و مشاور
ما در حال حاضر داریم در عصر دیجیتال زندگی میکنیم. عصر دیجیتال عصر سرعت است و مردم انتظار دارند در این عصر همه چیز خیلی سریع و آسان در اختیارشان قرار بگیرد. این عصر، عصر پیشرفت و تحول در کمترین زمان ممکن است. لذا تقاضا برای نتایج زودهنگام خیلی بالا است؛ مثلاً لاغری در دو هفته! یا مکالمه زبان انگلیسی در یک ماه! و هزاران مثال این چنینی وجود دارد که آدمها برای سرعت و سهولت در استفاده از یک کالا و خدمات تقاضای تصاعدی دارند.
اینها همه باعث شده که انسان هزاره سوم و عصر دیجیتال دنبال نسخههایی باشد که خیلی راحت و آسان برای مشکلاتش یک دستمایهای پیدا کند و او را سریع به هدفش برساند.
در این مدل روانشناسی مثلاً میگویند: «تو باید فقط به چیزهای خوب فکر کنی. انرژیهای مثبت فقط در این صورت به سمتت میآید.» درحالیکه ما برای اینکه رشد کنیم و خودشکوفا شویم، باید واقعیتها را بپذیریم؛ نه فقط چیزهای خوب! یا مثلاً میگویند: «همیشه تلاش کردن مساوی است با رسیدن به همه اهداف! اگر تلاش کنیم به هر چیزی که میخواهیم، میرسیم.» واقعاً اینطور نیست! انسانها باید بدانند که خیلی اوقات ما با شکست مواجه میشویم. عوامل زیادی در رسیدن به اهداف تأثیرگذارند که ممکن است بخاطر آنها انسانها نتوانند به هدفشان برسند. تنها فاکتور لازم برای رسیدن به هدف، تلاش کردن نیست. شاید شرط لازم باشد، اما کافی نیست! لذا روانشناسی زرد نه تنها به ما کمک نمیکند، بلکه طرز فکر اشتباهی را هم به ما القا میکند.
با سلام
خانم لوئیز توضیحات بیشتری در خصوص متبرک کردن به عشق نداده اند؟! واقعا مدیر یا رئیس یا همکاری که از زیر کار در می رود را چطور می شود به عشق متبرک کرد؟! … شاید هم منظور ایشان همان یک دست کتک مفصل میهمان کردن خودمان باشد!!
من به شدت با این حرف که هرکسی که جلوت قرا میگیره با هر رفتار زننده ای اینه رفتا رو ناخوداگاه خودته مخالفم و اصلا متنفرم . همچین کتابای کس شرری هم نمیخونم . گرچه کتاب تلخ و شیرین خوب بود و نوشته هاشو دوس داشتم . البته که اونم بعضی جاها کس شر میگفت ولی نه اینقدرا .