• برادر بزرگتر | سوژه‌ای برای ساخت یک فیلم کوتاه با موضوع فداکاری

چندسال پیش، در صفحه‌‌ی ویرگولم، داستان کوتاهی به نام “توپ دولایه” نوشتم. وقتی بعد از پنج‌سال آن‌را بازخوانی کرده و کمی تغییر دادم، به این نتیجه رسیدم که می‌تواند سوژه‌‌ی خوبی برای یک فیلم کوتاه ۱۰۰ ثانیه‌ای با موضوع فداکاری باشد.

همیشه یکی از آرزوهای محقق‌نشده‌ام، فیلمسازی بوده و است. مهم هم نیست که این آرزو برآورده شود یا نه. مگر تمام آرزوها باید برآورده شوند؟ اما اگر کسی آرزوی فیلمسازشدنش برآورده شده و اکنون یک فیلمساز است و آمد این داستان را خواند و دید به درد فیلم شدن می‌خورد. بسم‌الله. یک پیامی بدهد تا این داستان را با هم فیلمش کنیم.

  • توپ دولایه!

رفت سراغ کمد فلزی قدیمی و زنگ‌زده‌‌ای که گوشه‌ی زیرزمین نمور خانه‌ی پدری‌اش کز کرده بود. می‌دانست مادرش تمام یادگاری‌های زمان کودکی‌ او و برادرش را در آن نگهداشته است. قبل از این‌که در کمد را باز کند تردید کرد. ترسید خاطرات گذشته، گریبانش را بگیرند و رهایش نکنند. خاطراتی که گذر روزگار، سخت زخمی‌شان کرده بود. می‌ترسید زخم آن خاطرات، سرباز کنند. بالاخره بعد از سال‌ها، در کمد را باز کرد. در میان آن همه چیزهای کوچک و بزرگ به محض باز شدن در کمد، توپ دولایه‌ای از کمد بیرون افتاد و روی زمین قل خورد تا این‌که با برخورد به دیوار زیرزمین ایستاد. توپی که گویی منتظر بود یک نفر در کمد را باز کند تا بیفتد روی زمین و بار دیگر نفسی تازه کند، نظرش جلب کرد. به سمت توپ رفت. آن‌را از روی زمین برداشت و به تن زخمی توپ زل زد. ناخوداگاه اشک از چشمانش جاری شد.

با تماشای آن توپ، به یاد برادر دوقلویش افتاد که برای این‌که او راحت باشد، همه نوع سختی را متحمّل شده بود. برادری که فقط دو دقیقه زودتر به دنیا آمده بود و خود را برادر بزرگتر می‌دانست. نه اینکه فقط خود را برادر بزرگتر بداند. نه. واقعاً بزرگتر بود و در حقش بارها و بارها بزرگی کرده بود. برای این‌که او کتک نخورد، کتک خورده بود. برای این‌که او ضربه نخورد، ضربه خورده بود. برای این‌که او خاکی نشود، خاکی شده بود. برای این‌که او قطعه‌قطعه …

با هم به جنگ رفته بودند. وقتی نارنجک دشمن کنارشان افتاد. برادر بزرگتر، آخرین بزرگی را در حقش کرده بود. خود را روی نارجک انداخته بود تا او جان سالم به در ببرد. بدن خود را قطعه قطعه کرد تا او سالم بماند و قطعه‌قطعه نشود. هر چه بیشتر و دقیق‌تر به آن توپ دولایه نگاه می‌کرد، اشک‌هایش بیشتر و بیشتر می‌شد… توپ داخل که هنوز سالم مانده بود، خود خودش بود و توپ لایه دوم، برادر بزرگترش که به قیمت از بین رفتن خودش، نگذاشته بود به او هیچ آسیبی برسد!

  • حُسن ختام: به نقل از کتاب “داستان‌نویسی” اثر “کارگاه نویسندگان گاتهام”

برای اینکه یک داستان آفریده شود باید روی کاغذ نوشته شود. برای اینکه داستانی خوب از کار در بیاید باید کارهای بسیاری روی آن انجام شود. اگر می‌خواهید نویسنده‌ای بزرگ باشید می‌توانید انتخاب کنید که درخشان اما تنبل باشید یا کمی سردرگم اما پُر انگیزه، دومی را انتخاب کنید. شانس بسیار بهتری خواهید داشت. یقیناً خصوصیاتی نامرئی مانند خلاقیت، استعداد و الهام نقش مهمی بازی می‌کنند، اما کار، آنجا انجام می‌شود که عمل واقعی صورت پذیرد.

بهترین راه برای پیشرفت در داستان‌نویسی نوشتن و نوشتن و نوشتن است. این کار را به اندازه‌ی کافی انجام دهید و آن وقت ببینید که به جز پیشرفت، اتفاق دیگری نمی‌افتد. به کودکی که بازی رایانهٔ با عکس‌العمل‌های تند انجام می‌دهد نگاه کنید. شما هرگز به زبردستی او نمی‌توانید بازی کنید، چرا که هرگز به اندازهٔ او ساعت‌ها تمرین نکرده‌اید.

دسته بندی شده در: