• به این تصویر نگاه کنید:

  • چرا آقای رئیسی با مترو به کرج رفت؟

همین‌جوری، می‌خواست یک امتحانی کند؟

در راستای رفتارهای پوپولیستی و عوام‌فریبانه؟

از روی تواضع و برای کاهش مخارج سفرهای استانی؟

این کار را به پیشنهاد مشاوران و یا مسئولان استان البرز انجام داده است؟

الله اعلم! من در جایگاهی نیستیم که در این باره قضاوت کنم. شاید یک جورهایی تمام گرینه‌ها، صحیح باشند، شاید هم هیچ‌کدام از گزینه‌ها صحیح نباشند و علّت ناگفته و پنهان دیگری در کار بوده است.

  • آیا شما اهل استان البرز یا کرج هستید؟

اگر اهل استان البرز و یا کرج باشید و دست‌کم به چند استان دیگر کشور سفر کرده باشید، حتماً متوجه شده‌اید که به جز مشکلات بزرگ و کوچک و خاصی که استان البرز دارد، مشکلی در این استان وجود دارد که در کمتر استانی وجود دارد. مشکلی که در همان بدو ورود به شهر کرج، از مسیر اتوبان تهران_کرج، به خوبی هویدا است. مشکل بی‌نظمی و کثیفی که چند سالی است گریبان‌گیر حوالی پل فردیس و ورودی شهر کرج است. مشکلی که این محوطه را که محل گذر خودروهای ترانزیت به سمت کشورهای شمال ایران است و برای حفظ آبروی کشور هم که شده است، باید تمیز و چشم‌نواز باشد را به شدّت زشت و کریه کرده است. البته ورودی کرج در برخی از ساعات، از ترافیک شدید چند ده ساله نیز رنج می‌برد. ولی نویسنده‌ی این یادداشت دارد از توقعاتش کم می‌کند و فقط به سردستی‌ترین، کم‌خرج‌ترین و آسان‌ترین مشکل اشاره می‌کند.

  • وقتی سوار مترو باشی!

شما وقتی سوار مترو باشید، کمتر می‌توانید مشکلی که درباره‌اش نوشتم را با چشم‌هایتان ببینید. مخصوصاً اگر رئیس جمهور باشید و همه خواهان دیدار و گفت‌وگو با شما باشند تا بلکه بتوانید دردی از دردهایشان را چاره کنید. اگر به عکس ابتدای یادداشت نگاه کنید متوجه خواهید شد که رئیس جمهوری در سمتی نشسته است و یا ایشان را در سمتی نشانده‌اند که آزادراه تهران_کرج در سمت چپ قرار دارد. یعنی چشم‌های رئیس جمهور اگر هیچ ارباب رجوعی هم مزاحم ایشان نمی‌شد، کمترین منظره‌ی ممکن از ورودی زشت کرج که نزدیک پل فردیس است را می‌توانستند ببینند.

  • دست‌انداز تو بدبینی و داری سیاه‌نمایی می‌کنی!

اجازه بدهید به عنوان کسی که بیش از چهار دهه را در شهر کرج زندگی کرده‌ و کمترین تغییر درخشانی را در این شهر دیده‌ است، کمی بدبین باشم. وقتی کرج استان شد کلّی حال کردیم که کرج آباد خواهد شد، دریغ از این‌که شاید اگر همچنان بخشی از تهران بودیم، امروز مشکلات به مراتب‌ کمتری را شاهد بودیم. کرج از عدم توازن شدیدی رنج می‌برد. محلّه‌هایی مرفه که به شهر دوبی پهلو می‌زنند و بیغوله‌هایی زشت و زننده که دون شان استان البرز، ایران و جمهوری اسلامی ایران هستند. اگر یادداشت خرابه”‎ای به نام “اسلام‎”آباد! را که چند ماه پیش در صفحه‌‎ام در سایت ویرگول منتشر کردم را بخوانید، به خوبی متوجه عمق این گلایه و بدبینی ناشی از آن خواهید شد.

  • بگذارید یک مصداق تاریخی برایتان بیاورم تا دوزاری‌‌هایتان زودتر بیفتد!

در بازار کتاب، کتابی عالی به نام “قوانین نفوذ” وجود دارد که بسیار خواندنی است و از آن کتاب‌هایی است که به نظرم تمام  فعالان رسانه‌ای باید آن را بخوانند و البته چه بهتر که تک‌تک مردم بخوانند تا سواد رسانه‌ای‌شان بیش از پیش تقویت شود و مخصوصاً الان که در ایّام انتخابات هستیم از سوی کاندیداهای بیخود و بی‌لیاقت، دور نخورند. و صد البته چه بهتر که مسئولان کشور هم که اصلاً اهل دورزدن مردم نیستند بخوانند تا خدای‌نخواسته از سوی اطرافیان ناشی، مزدور، منافق و نفوذی‌ احتمالی‌شان دور نخورند!

  • قوانین اغواگری و نفوذ در دیگران!

“رابرت گرین” نویسنده‌ی کتاب “قوانین نفوذ”، در این کتاب از ۲۴ تکنیک اغواگری و نفوذ در دیگران، پرده‌برداری کرده است. آن هم با ذکر اتّفاق‌های تاریخی کاملاً مستند و واقعی. در این یادداشت، قانون یازدهم کتاب با عنوان “اجازه ندهید با ظاهر سازی خام‌تان کنند” را برای شما بازنشر می‌کنم تا اگر وقت و یا پول نداشتید که این کتاب را تهیه کرده و به طور کامل بخوانید، دست‌کم از بخشی از آن، بی‌نصیب نمانید.

  • اجازه ندهید با ظاهر سازی خام‌تان کنند!

در سال ۱۷۶۲، کاترین همسر پطر سوم، سزار روسیه با کودتایی علیه شوهر بی‌کفایتش او را از سلطنت خلع و خود را ملکه روسیه نامید. او در طول چند سال که به تنهایی بر این کشور پهناور و حکمرانی کرد، تعدادی عاشق داشت. روس‌ها این افراد را «مردان لحظه» می‌نامیدند. در سال ۱۷۷۴ کریگوری پوتمکین، ستوان سی و پنج ساله و ده سال کوچکتر از کاترین، مرد لحظه بود. او قیافه‌ی زشت و خشنی داشت. یکی از چشمانش را در حادثه‌ای از دست داده بود. اما می‌دانست چگونه دل کاترین را به دست آورده و خنده بر لبانش بنشاند. پوتمکین در حد پرستش به کاترین اظهار عشق می‌کرد، تا نهایتاً ملکه دست از مقاومت کشید و او را محبوب واقعی خود دانست.

پوتمکین با حمایت کاترین به سرعت سلسله مراتب اداری و نظامی را طی کرد و نهایتاً از سوی او به عنوان حاکم روسیه‌ی سفید، منطقـه وسیعی در جنوب غربی از جمله اکراین، منصوب شد. هنگامی که پوتمکین آماده می‌شد تا برای حکم‌فرمایی بر روسیه‌ی سفید و زندگی در جنوب، سن‌پترزبورگ را ترک کند این اندیشه از ذهنش گذشت که کاترین نمی‌تواند بدون همراهی یک مرد کشور را اداره کند. به همین دلیل به او پیشنهاد کرد که وی را به قائم مقامی خود منصوب نماید. کاترین این پیشنهاد را پذیرفت و به صراحت گفت که پوتمکین نزدیکترین فرد به اوست. یکی از آرزوهای کاترین این بود که با ترکیه وارد جنگ شده و با پس گرفتن قسطنطنیه ترک‌ها را از اروپا بیرون راند. به همین دلیل از ژوزف دوم، امپراتور هابسبورگ، دعوت کرد که در این جنگ حیثیتی با او همدست شود. اما ژوزف برای مشارکت در این جنگ آمادگی نداشت و معاهده‌ای را امضاء نکرد. در سال ۱۷۸۳ کاترین کریمه، جنوب شبه جزیره را که بیشتر ساکنانش مسلمانان تاتار بودند ضمیمه‌ی خاک روسیه کرد و از پوتمکین خواست طرح‌ها و خدماتی را که در اکراین اجرا کرده در کریمه نیز تکرار کند – تارومار کردن راهزنان، احداث جاده، مدرنیزه کردن بندرها و رونق بخشیدن به زندگی اقشار ضعيف. او گمان می‌کرد پس از انجام این خدمات، کریمه مکان مناسبی برای آغاز جنگ علیه ترک‌ها خواهد بود.

کریمه، سرزمین بی‌حاصل و عقب‌ماند‌ه‌ای بود و عمران و آبادی آن به اجرای صدها پروژ‌ی مختلف نیاز داشت، با وجود این پوتمکین از این چالش عظیم و تهدیدکننده استقبال کرد. در عالم خیال می‌دید که با خدمات بزرگ و استثنایی‌اش در کریمه شگفتی آفریده و از مشاهده‌ی این تصاویر ذهنی سرمست می‌شد. او قصد داشت شهری را به عنوان مرکز کریمه در کنار رودخانهٔ دنیپر احداث و آن را (Ekater in oslav) یعنی سرافرازی کاترین نامگذاری کند.

این شهر می‌بایستی از هر حیث با سن‌پترزبورگ رقابت کرده و دانشگاهش، حتی مراکز عالی آموزشی اروپا را تحت شعاع قرار دهد. دشت‌های کریمه بایستی تا چشم کار می‌کند پوشیده از مزارع ذرت و باغ‌هایی از میوه‌های کمیاب‌شده و پرورش کرم ابریشم، رونق گرفته و شهرک‌های جدید با بازارهای آباد در آن حوالی ساخته شود. این تصاویر مانند فیلم سینمایی بر پرده‌ی خیال کاترین نقش می‌بست و او را به وجد می‌آورد. پوتمکین در برابر کاترین آن‌قدر پرشور و سرزنده درباره‌ی طرح‌هایش حرف می‌زد که گویی پیشاپیش وجود داشت. احساس مسرّت و رضایت از چهره‌ی ملکه می‌بارید. اما وزرایش به پوتمکین ظنین و بدگمان بودند. اعتقاد داشتند که سخنانش پوچ و توخالی است و او تنها عاشق حرف زدن است. به هر حال ملکه در سال ۱۷۸۷ بی‌توجه به بدگمانی‌ها و اخطارهای وزرایش تصمیم گرفت از کریمه بازدید کند. او برای این منظور از ژوزف دوم نیز دعوت کرد که در این سفر به وی ملحق شود. تصوّر می‌کرد که ژوزف تحت تأثیر مدرنیزه‌شدن کریمه، بی‌درنگ معاهده‌ی جنگ با ترکیه را امضاء خواهد کرد.

به‌این‌ترتیب… پس از آب‌شدن یخ‌های دنیپر، کاترین خود را برای سفری از کیف در اکراین، به سباستوپول (سواستوپول) در کریمه آماده کرد. پوتمکین ترتیبی داده بود که کاترین و ملازمانش سوار بر هفت کاخ شناور در رودخانه پیش رفته و در همین حال از شهرهای ساحلی بازدید کنند. سفر آغاز شد و در طول این مدت کاترین و ملازمانش به هر سوی رودخانه که نگاه می‌کردند شاهد طاق نصرت‌هایی در برابر ساختمان‌های شیک و تمیز بودند؛ دیوار ساختمان‌ها تازه رنگ‌آمیزی شده بود، گلـه‌هـای گـاو و گوسفند در مراتع می‌چریدند، سربازان در هر منطقه در برابرشان رژه رفتند و ساختمان‌ها در همه‌جا در حال احداث بودند و همه‌ی این‌ها از تحوّلی عظیم حکایت می‌کرد. در شامگاه، آنان با حرکات نمایشی زارعینی که لباس‌های محلّی برتن داشتند و دخترانی که با گل‌هایی در میان گیسوانشان لبخند می‌زدند و نیز رقص روی ساحل سرگرم شدند. کاترین سال‌ها پیش پس از سفر به این منطقه و مشاهده فقر و درماندگی افراد به شدّت متأثر شد و همان‌موقع تصمیم گرفت برای تسکین رنج و گرفتاری مردم این ناحیه کاری صورت دهد. حالا که شاهد این تحوّل عظیم بود از خوشحالی در پوستش نمی‌گنجید. او در مقام نکوهش از منتقدان پوتمکین باد به غبغب انداخت و تفاخرکنان گفت: «به این کارهای اعجازآمیز بنگرید و ببینید که قائم مقام ما چه تحوّل عظیمی به وجود آورده است.» در طول سفرشان کاخ‌های شناور در کنار سه شهر پهلو گرفتند. آنان در هر شهر، در قصری تازه تأسیس با آبشارهای دست‌ساز به سبک و سیاق باغ‌های انگلیسی اقامت کردند. در طول اقامتشان هنگام بازدید از روستاها شاهد بازارهای پررونق و روستاییانی بودند که با شادابی به تلاش و سازندگی اشتغال داشتند. هر کجا که شبی اقامت می‌کردند، کارهای نمایشی و تماشایی چشمانشان را خیره می‌کرد – انواع رقص‌ها، رژه‌ها، آتشفشان‌های مصنوعی و …

سرانجام در پایان سفر و در قصر سباستوپول کاترین و ژوزف درباره‌ی جنگ با ترکیه گفتگو کردند. ژوزف همان حرف‌های گذشته را تکرار کرد که ناگهان پوتمکین به میان حرفش پرید و گفت: «من صدهزار سرباز دارم که منتظرند به آنان بگویم به پیش.» در این لحظه پنجره‌های کاخ به طور کامل باز شد با صدای غرّش توپ‌ها همه متوجه صفوف سربازانی شدند که تا چشم کار می‌کرد در کمال نظم و در ردیف‌های موازی ایستاده بودند و بندر انباشته از کشتی‌های جنگی بود. همه پس از مشاهده این منظره مات و مبهوت شدند و در همان حال تصاویر شهرهای اروپای شرقی، که از ترک‌ها پس گرفته شده بود، در صحیفه‌ی ذهنشان نقش بست. چندان که گویی تحقق آن را به عیان می‌دیدند. کاترین این تحوّل را طلیعه‌ی صبحدم زندگی‌اش نامید و علاقه‌اش به پوتمکین صدچندان شد. ژوزف دوم نیز که به شدّت تحت تأثیر قرار گرفته بود معاهده را امضاء کرد.

  • تفسیر:
پوتمکین در چهار سالی که حاکم کریمه بود، کار چشمگیری نکرد. البته بهبود وضعیت این منطقه، دست‌کم مستلزم ده سال کار و تلاش پیگیر بود. کارهایی که پوتمکین چندماه پیش از آمدن کاترین به کریمه انجام داد، عبارت بود: از هر ساختمانی مشرف به رودخانه یا جاده، رنگ‌آمیزی شد. با کار گذاشتن درخت‌های مصنوعی، مناظر زشت و نامناسب از نظرها پنهان ماند. سقف‌های شکسته و مخروبه با چوب‌های کم‌دوام تعمیر و رنگ‌آمیزی گردید تا سفال به نظر برسد. او به افرادی که احتمال داشت با ملکه و ملازمانش روبه‌رو شوند، دستور داد بهترین لباس‌هایشان را پوشیده و شاد و بانشاط به نظر برسند و به سالمندان و افراد ضعیف و معلول تأکید کرد که خانه‌هایشان را ترک نکنند. هنگامی که گروه در کاخ‌های شناورشان در رودخانه دنیپر پیش می‌رفتند شاهد روستاهایی بودند که به‌تازگی بنا شده بود. در صورتی که تمام آن‌ها ظاهرسازی بود. گله‌ی گوسفندان از فاصله‌ای دور شبانه تا مراتع سرسبز حمل شده بود. زارعینی که با رقص و آواز گروه را سرگرم می‌کردند، برای این منظور تعلیم دیده بودند و بعد از هر مراسم شتابان با گاری به مکان‌های بعدی منتقل می‌شدند. سربازانی که به ظاهر همه جا حضور داشتند و رژه می‌رفتند نیز به همین ترتیب جابه‌جا شدند. باغ‌های قصرهای جدید مملو از درختانی بود که از مکان‌های دیگر به آنجا منتقل شده و پس از چند روز کاملاً خشکید. قصرها را سست و شتابزده ساخته بودند. اما چیدمان و طراحی داخلی‌شان آنقدر زیبا و باشکوه بود که هیچ‌کس به استحکام آنها توجه نکرد. در طول مسیر قلعه‌ای از شن بنا شده بود که چند روز بعد با رعدوبرق خراب شد.
 
هزینه‌ی ایجاد این توهم بسیار گزاف بود و جنگ با ترکیه نیز راه به جایی نبرد. اما پوتمکین به هدفش جامه‌ی عمل پوشاند. بعضی از اعضای گروه هنگام بازدید، فهمیدند که به اصطلاح کاسه‌ای زیر نیم کاسه است و واقعیت چیزی دیگر است. اما وقتی ملکه خودش تأکید داشت که همه‌چیز واقعی و ستودنی است، ملازمان به ناچار سخن او را تأیید می‌کردند. آنچه از نظرتان گذشت ذات و خمیرمایه‌ی یک فریبکاری است. کاترین عاجزانه می‌خواست یک حاکم محبوب و ترقی‌خواه به نظر برسد؛ فرمانروایی که ترک‌ها را شکست داده و اروپا را آزاد خواهد کرد و او پس از مشاهده‌ی علایم تحول در کریمه پنداشت که به هدفش نزدیک شده است.
واقعیت امر این است که ما پس از درگیر شدن احساساتمان، واقعیت‌ها را آن‌گونه که هست نمی‌بینیم. شور و شوق برای هر چه زودتر عملی شدن طرح‌ها، نقشه‌ها و رؤیاهایمان چون ابری تیره بر مشاهداتمان سایه و سبب می‌شود با زور و فشار رویدادها را جلوه و جلا داده و با رؤیاهایمان تطبیق‌شان دهیم.
پوتمکین‌های زمانه برای این که شما ادعاهای واهی‌شان را باور کنید، هیجاناتی را در شما بر می‌انگیزند که به سادگی قادر به کنترلشان نباشید. برای این منظور نخست با پرس‌وجو، می‌کوشند از رؤیاها و آرزوهای به ثمر نرسیده‌تان که برای متجلّی‌شدن آن‌ها لحظه‌شماری می‌کنید، سردرآورند. مثلاً شاید آرزومند باشید در رشته‌ای برجسته و ممتاز شوید، اما مشغله و گرفتاری شما را از انجام این هدف بازداشته و یا چه بسا همیشه آرزومند کاری ماجراجویانه بوده امّا هنوز فرصتی در دسترستان قرار نگرفته است. در چنین شرایطی اگر فردی سر راهتان قرار گرفته و امکان تحقق این آرزوها را عملی نشان دهد به شدت به هیجان آمده چراغ عقلتان ضعیف و کم نور شده و به نقطه‌ی توهّم می‌رسید.
  • این نکته را آویزه‌ی گوش کنید:
سودجویان با وعده‌های پوچ و توخالی نرم و ملایم به شما نزدیک شده در باغ سبز را نشانتان داده و شما را در جهت اهدافشان هدایت می‌کنند. نیرنگ پوتمکین نه با نمایش‌های بزرگ که با تصاویر ساده، نظیر خریدن گوسفندان در مراتع آغاز شد. آنگاه او افراد را از کاخ‌های شناور به روی زمین هدایت کرد و با نشان دادن مناظر و رویدادهایی که به آن‌ها اشاره شد به این نمایش شور و هیجان بخشید. در مرحله‌ی بعد، با اشاره به سربازان و کشتی‌های جنگی که تعدادشان اندک بود، اما طوری قرار گرفته بودند که عظیم به نظر می‌رسیدند، این هیجان را به اوج رساند و به صورت ساختگی تحقق خواسته‌های کاترین را در اوج کمال و نهایت آرمانی نشان داد. ممکن است افرادی چون پوتمکین این حس خیال‌انگیز را در شما بیافرینند که بزودی ژرف‌ترین آمال و رؤیاهایتان را به عیان خواهید دید و شاهد روستاهایی پررونق با مردمانی شاداب و بانشاط خواهید بود. در صورتی که تمام اینها پنداری باطل بیش نیست.
کاترین و ملازمانش سفری واقعی را در سرزمین تخیلی و افسانه‌ای پوتمکین در پیش گرفتند و این تنها یک خواب و خیال بود. رؤیایی در عالم بیداری که توسط ساحری که رمز و راز خام کردن افراد را کشف کرده بود هدایت می‌شد. کاترین و همراهانش دنیای واقعیت‌ها را پشت سر گذاشته بودند. حرف‌هایشان مانند گفتگو دربار‌ه‌ی خدایان عهد باستان پوچ و میان تهی بود. این احساس دلپذیر در کاترین پدید آمد که مثل اسکندر کبیر و کلئوپاترا به اوج قدرت رسیده است.
به طور کلی خیال‌پردازی از سال‌های اولیه حیات در ذهنمان ریشه دوانده و بخش مکمل شخصیت‌مان می‌شود. به همین دلیل ما در قلمرو ذهن همه‌چیز را ممکن و محتمل تلقی می‌کنیم. ممکن است فردا فکر بکری به سرمان بزند که میلیون‌ها دلار ارزش داشته باشد و یا با فردی روبه‌رو شویم که زندگی‌مان را به طور اساسی متحوّل کند. در این راستا رمان‌های عاشقانه و فیلم‌های عجیب و غریب نیز به این خیالپردازی‌ها دامن می‌زند.
اما مشکل اینجاست که اغلب این تصاویر و خیال‌پردازی‌ها از ذهن ما و یا صفحه‌ی نمایش فراتر نمی‌رود. در صورتی که ما خواهان چیزهای ملموس و واقعی هستیم، نه این خواب خیال‌های تمام نشدنی.
فردی که قصد دارد شما را اغوا کند می‌کوشد با نشان دادن علایم واهی – مانند علایمی که پوتمکین به کاترین نشان داد، به زندگی تخیّلی‌تان گوشت و خون و پوست بدهد و یا سناریویی را طراحی کند که با رؤیاهایتان جور و سازگار باشد. او به این راز واقف هست که هیچ‌کس نمی‌تواند در برابر جاذبه‌ی تمایلات باطنی‌اش که در برابر چشمانش جان می‌گیرد، مقاومت کند. به همین دلیل در وهله‌ی نخست جویای آمال و آرزوهای سرکوب شده شماست که هنوز مجال تجلّی پیدا نکرده است. آن‌گاه نرم و ملایم با طرح نقشه‌ای این پندار باطل را در ذهنتان می‌کارد که بزودی رؤیاهایتان را دیده، لمس کرده و با آن‌ها زندگی خواهید کرد و شما پس از به وجود آمدن این حس خواب و خیالتان را از همیشه واقعی تر پنداشته، ارتباطتان را به کلّی با واقعیت‌ها از دست داده و در تله‌ای که فراراهتان قرار گرفته فرومی‌افتید.

  • ماست‌مالی کردن: نسخه‌ی ایرانی خام‌کردن پادشاه 

داستان “ماست‌مالی کردن” که امروز به یک ضرب‌المثل تبدیل شده است را شادروان محمد مسعود، در دهه‌ی ۲۰ خورشیدی در روزنامه ی “مرد امروز” نوشته است.

در زمان عروسی محمدرضاشاه پهلوی و فوزیه، خواهر ملک فاروق پادشاه آن زمان مصر قرار بود که مهمانان مصری و همراهان عروس به وسیله‌ی راه‌آهن جنوب تهران وارد کشور شوند.

به همین علت از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام روستاهای طول مسیر و خانه‌های روستایی کنار خط‌آهن را سفیدرنگ کنند.

در یکی از روستاها که دسترسی به گچ وجود نداشته، بخشدار دستور می‌دهد با کشک و ماست دیوارها را موقتاً به رنگ سفید در آورند زیرا کشک و ماست در آن روستا به وفور یافت می‌شده است. برای این کار ماموران حکومتی بیشتر از یک هزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیه دیوارها را ماست‌مالی کردند.

  • خلاصه:

خیلی باید مراقب باشیم که در زمانه‌ی امروز که به واسطه‌ی پیشرفت تکنولوژی، ابزار توهم‌آفرینی و خام‌سازی به مراتب بیشتر از زمانه‌ی کاترین کبیر و رضاشاه است، فریب نخوریم. اگر یک شهروند باشیم، باید مراقب باشیم که هیچ‌کس، در هیچ پُست، مقام و منصبی، نتواند با فریب و نیرنگ و خام کردن ما با وعده‌های پوچ و فریبنده با احساسات ما بازی‌ کند. بسیار خبر رسیده است که در همین جمهوری اسلامی، رئیس‌جمهوری برای این‌که احداث پروژه و یا کارخانه‌ای را به نام خودش تمام کند، با احداث فرمالیته و نمایشی آن پروژه، هزینه‌های سنگینی را بر کشور تحمیل کرده است. و چه بسا رئیس‌جمهورهایی که همچنان دارند فریب پوتمکین‌ها، وزیرها، بخشدارها، فرماندار و استاندارها را می‌خورند.

نویسنده‌ی این یادداشت، نه بعنوان یک کارشناس، بلکه به عنوان شهروند معمولی، نه در مقام قضاوت، بلکه در مقام تردید، بیم آن دارد که آقای رئیسی را به عمد با مترو به کرج برده باشند تا متوجه آن وضعیت ورودی زشت و اسفناکِ شهر کرج نشود. و البته تردیدی ندارم که آقای رئیسی را حتی از نزدیکی اسلام‌آباد (همان خرابه‌ای که اسمش را اسلام‌آباد گذاشته‌اند!) رد نکرده‌اند تا متوجه خیلی از چیزهایی که باید بشود، نشود. چیزهایی مانند نقش مسئولان، فرماندارها، استاندارها و شهرداران بی‌کفایت پی‌درپی، بر روی یک شهر بزرگ.

  • حُسن ختام: به نقل کتاب “یاری متقابل؛ عامل تکامل” نوشته‌ی “پیتر کروپتکین”

از میان پیروان علمی داروین، تا جایی که من می‌دانم، نخستین کسی که معنای کامل یاری متقابل را به‌عنوان قانون طبیعت و عامل اصلی تطور درک کرد، یک جانورشناس مشهور روسی، رئیس دانشگاه سنت‌پترزبورگ، به نام پروفسور کسلر بود. او ایده‌های خود را در سخنرانی پروراند که در ماه ژانویهٔ ۱۸۸۰، چند ماه پیش از وفات خود، در کنگرهٔ طبیعت‌گرایان روسیه ارائه داد. اما مانند بسیاری از چیزهای خوبی که فقط به زبان روسی منتشر شده‌اند، آن سخنرانی قابل توجه تقریباً به‌تمامی ناشناخته باقی مانده است.

او «در مقام یک جانورشناس کهنه‌کار» احساس می‌کرد موظف است تا علیه سوءاستفاده از اصطلاحی – تنازع بقا – که از جانورشناسی وام گرفته شده بود، یا حداقل علیه مبالغه در اهمیت آن اعتراض کند. او گفت جانورشناسی و علومی که با انسان سر و کار دارند، دائماً بر آنچه قانون بی‌رحمانهٔ تنازع بقا می‌نامند، اصرار دارند. اما وجود قانون دیگری را که می‌توان به‌عنوان قانون یاری متقابل توصیف کرد، به فراموشی می‌سپارند، قانونی که حداقل برای جانوران، به‌مراتب اساسی‌تر از قانون اول است. وی اشاره کرد که چگونه نیاز به تولید مثل ضرورتاً حیوانات را گرد هم می‌آورد و «هرچه افراد بیشتر با همدیگر بمانند، بیشتر از یکدیگر متقابلاً حمایت می‌کنند؛ و فرصت‌های گونه برای زنده ماندن و همچنین پیشرفت بیشتر در رشد فکری آن بیشتر است.» او ادامه داد: «تمام دسته‌های جانوران – و به‌ویژه عالی‌ترها – یاری متقابل را به عمل می‌گذارند.» او ایدهٔ خود را با مثال‌هایی که از زندگی سوسک‌های گورک و حیات اجتماعی پرندگان و برخی پستانداران گرفته شده است، توضیح می‌دهد. چنان که از یک سخنرانی افتتاحیهٔ کوتاه انتظار می‌رود، نمونه‌ها اندک بودند، اما نکات اصلی به‌وضوح بیان شدند؛ و پس از ذکر این نکته که یاری متقابل نقش باز هم برجسته‌تری را در تطور انسان ایفا می‌کند، پروفسور کسلر سخنانش را این‌گونه خاتمه داد:

بدیهی است که من تنازع بقا را منکر نمی‌شوم، اما ادعا می‌کنم که تکامل قلمروی حیوانات – و به‌ویژه بشریت – با حمایت متقابل بسیار موفقیت‌آمیزتر است تا مبارزهٔ متقابل … تمام موجودات ارگانیک دارای دو نیاز اساسی هستند: تغذیه و تکثیر گونه. اولی آن‌ها را به مبارزه و نابودی متقابل هدایت می‌کند، در حالی که نیاز به حفظ گونه آن‌ها را به یکدیگر نزدیک می‌کند تا از یکدیگر حمایت کنند. اما من تمایل دارم فکر کنم که در تطور دنیای ارگانیک – در اصلاح مترقی موجودات ارگانیک – حمایت متقابل میان افراد، نقش بسیار مهم‌تری از مبارزهٔ متقابل آن‌ها ایفا می‌کند.

  • پیشنهاد:
در صورت تمایل به صفحه‌‎ام در سایت ویرگول نیز سر بزنید. در آن‌جا یادداشت‌های زیادی در انتظار نگاه‌ها و نقدهای تاثیرگذار شما هستند. با تشکر از حضور و همراهی شما.

دسته بندی شده در: