نگاه عارف با نگاه عامی، از زمین تا آسمان تفاوت دارد. چرا که عارف به آسمانها سرک میکشد و عامی همچنان در بند زمین است. عامی با اینکه خود در این طرف دیوار ایستاده، از دیدن آنچه در این طرف دیوار است، عاجز است. حال آنکه عارف علاوه بر اینطرف دیوار، قادر است هر آنچه آن طرف دیوار است را نیز به خوبی ببیند و به کلام آورد.
معرفت عامی هرگز به عرفان عارف نخواهد رسید. ولی به قول مولوی:
آب دریا را اگر نتوان کشید. هم به قدر تشنگی باید چشید.
در ادامه بخشهایی زیبا از رسالهی “مباحثهی شب و روز” نوشتهی خواجه عبدالله انصاری را برای شما بازنشر میکنم.
نکته:
حیف است که به خاطر ندانستن معنی کلمه یا کلماتی، یا جمله و جملاتی، خسته شوید و قید تمام متن را بزنید. این متن میتواند روح و جان شما را جلا داده و چرخدندههای بُعد معنوی شما را روغنکاری کند. پس سعی کنید نهایت استفاده را از متن ببرید.
آنچه در ادامه میخوانید، از کتاب زیر انتخاب شده است:
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ
هر بحری را که میبینی او را لبی است و هر روزی در عقبِ شبی است. دریای رحمت حق است که آنرا لب نیست. و روز قیامت است که آنرا شب نیست.
چنانکه سقف سماء را سیارات است. هر غفلت و زلّتی را نیز کفارات است. کفارت گناه مؤمن تب است، گنج عافیت مشتاقان شب است.
شب که در او نماز گزاری آیینهی معرفت است، و چون نیاز عرضه داری گنجینهی محبًت است.
روزی که به معصیت بهسر میبری نامه گناهیست پُر ظلمت، شبی که به غفلت به پایان میرسانی شبه سیاهی است بیقیمت.
شب دو حرف است: شین و با. شین او شفقتِ وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ و بای او برکتِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم.
طوفان غفلت روز نگر که تیره است، و چشم روح تو از او مجروح و خیره است.
روز بهتواضع و خلق حسن خندان باش چندانکه خاک شوی، شب به مسکنت و خشیّت گریان باش تا از جمله گناهان پاک شوی.
چنانکه کفک دریاها بر لب است، کمالات سرمستان حق در شب است.
چنانکه بنده نظرِ عنایت از رَتَب یابد، سالک نفی محالات و کسب کمالات را در بیداری شب یابد.
فارغ منشین که امروز تو سودای لعل و یاقوت است و فردای تو شب هیبت أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ است.
فارغ منشین که امروز تو زر و زور است و فردای تو خود شب گور است.
فارغ منشین که امروز تو مشغول این و آنست و فردای تو شب حسرت کلُّ مَنْ عَلیها فَان است.
فارغ منشین که امروز تو اوامر و نواهی احد است و فردای تو پژمانی شب لحد است. و تو دانی که شب لحد گرسنهایست که گوشت و پوست دشمن و دوست حوالت بدوست. القبرُ يَأْكُلُ اللَّحْمَ وَالشَّحْمَ وَلَا يَأْكُلُ الْإِيمَانَ وَالْمَعْرِفَةَ.
شب گور چیست؟ فرقت از جان پاک، و غربت هر چه تمامتر در زیر خاک.
شب گور چیست؟ وداع زن و فرزند و انقطاع از خویش و پیوند.
شب گور چیست؟ رحلت از وطن و حسرت در خاک و خون و کفن.
شب گور چیست؟ ناله و ندامت و پشیمانی تا روز قیامت.
شب گور چیست؟ خَیبت اَمَل و هَيبَتِ الْقَبرُ صُنْدُوقُ الْعَمَلِ.
شب گور چیست؟ رفتن از این دار غرور و خفتن تا هنگام صور. وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ.
عارفان را در شب به گریه فرمایند، تا چون روی دل ایشان به قطرات ندامت شسته گردد، نظر کرامت یابند یعنی گل چینند و خار نبینند، در نور نشینند و نار نبینند.
حکایت
شاهدی چون ماهی میرفت در راهی ناگاه در خای حمام اوفتاد و روی چون ماه را به گل سیاه دید غمگین شد عاشق به وی گفت: روی چون ماه را به گل سیاه مبین، به مشتی آب بشوی تا باز شایستهی نظرها شوی. در عالم معنی نیز تو ای مؤمن شاهد لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ که از سرمستی غفلت در پارکین حمام حب دنیا که سر همهی خطاها است افتادهای و روی چون ماه را به بلای گناه سیاه کردهای، چه کنی؟ یک شب برخیز و قلعهی دل و قُبّهی ضمیر را از صفات وَلَعات و وسواس به خندق پر آب دیده پاس دار تا در قیامت پاک گردی.
طالبی که روز نامه محبّت نخواند او قدر غَلَبات جَذبات تجليّات شب چه داند؟
کو عاشق شبخیزی؟ صادق اشکریزی؟ تا قدر شب بداند.
كاتب قلم در مداد سیاه میزند و بر کاغذ سفید میراند بوسیله این سیاه و سفید چندین هزار اسرار نهان بر اهل جهان پیدا میشود که ن وَالْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ در عالم معنی چون کاتب امر سالک از قلم تیزکار اذکار روز را بوسیله مداد شب سیاه بر قرطاس اخلاص وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ روان دارد لطایف ازل و ابد بر او کشف گردد که: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ اَلْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ.
هر که عزت شب را شناخت عالم است و هر که قیمت شبخیزان ندانست ظالم است.
در عالم معنی مگر روز عالمافروز بر شب شکستهدل مفاخرت مینمود که ای شب مرا خورشید رخشان است و تاب آفتاب نور افشان است.
ای شب مرا صفت تصرفات زر و سیم است، معاملات شور و بیم است.
ای شب مرا صفت جماعت جمعه و پنج وقت نماز است. روزهی سی روزهی اهل نیاز است.
ای شب جهاد و حج در من است. تکبیرات عیدین بر من است.
ای شب من معدن کرامتم، دمدمهی قیامتم، کوکبهای که من دارم کِراست؟ علم عالمافروز من رایتِ آیتِ وَالنَّهارَ مُبْصِرًا است.
شب به حضرت عزت بنالید که الهی اگر روز بندهی رومی درگاهست، بهجاه نبیّ قرشی که این حبشی را بر رومی روز فیروز گردان.
باری عَزَّ اسمُه خطاب کرد که ای روز بعد از این بر شب شکستهدل مفاخرت منمای که شب پردهی عصمت است. جذبه رحمت است.
شب باغ یقین است. چمن آذانالمتقین است.
شب پناه انبیاست. خلوتگاه اولیاست.
شب سجدهگاه عُبّاد است، خلوتگاه زُهّاد است.
شب خزینهی اسرار است، سفینهی ابرار است.
شب خوان احسان بِرّ است، سُرمهی روشنائی چشم سِرّ است.
غافل کسی که روز گناه کند و رخسار شاهد شب را نیز به دود عصیان سیاه کند.
رباعی
ای بنده ز شوقم اشکریزی میکن
شیرین نفسی تو مشکبیزی میکن
انوار علوم و گنج حکمت خواهی
دانی چهکنی تو صبحخیزی میکن
عجب عجب شب را با روز مباحثه افتاد و مجادله هر چه تمامتر پیش آمد. روز سر کشید و گفت:
من زیارت احبابم و عمارت اسبابم، نفقهی زن و فرزندم، صدقهی خویش و پیوندم، هنگام براعتم، روز بازار بضاعتم، سفرهی من نور است، ظلمت از من دور است، خوان من اسباب است، قرص گرم من آفتاب است، گنجنامه من إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ است.
ای شب تو رعیتی و من شاهم و تو ستارهای و من ماهم.
ای شب تو کیستی زنگی سیاهی و من ختنیزادهی چو ماهی.
ای شب تو بر خرابههای تاریک چون بومی و من بر تخت روزگار اسکندر رومی.
ای شب تو حبشیِ مشعلهداری و من شاه شهرت یافتهی بزرگواری.
شب گفت: ای روز بیش از این درازنفسی مکن و دعوی کسی مکن. تو شورش سر سالکانی، تاراجگر وقت مشتاقانی، تو را حریصانِ زر پرستند. مرا سرمستانِ میکدهی اَلَستَند، تو را غافلان دیر خیزند. و مرا عاشقان اشک ریزند.
ای روز من زنِ آن شاهِ شب نامم که کواکب سپاه منست. مشتری تُکمهی کلاه من است. مریخ دربان بارگاه من است. عطارد دیوان من است. زهره مهمان من است. زحل پاسبان من است. فلک ایوان است. ماه چراغ تابان من است. شفق شاهد نورافشان من است.
ای روز اگر تو را تاج نوربخش زرین است. مرا نیز دُرّ عزیز بهجتافزای پروین است.
ای روز اگر تو را اشعه آفتاب لباس ششتری است مرا نیز در بناگوش دُرّ شاهوار مشتری است.
ای روز اگر تو را بر خوان قرص آفتاب است مرا نیز در شادروان زربفت ماهتاب است.
ای روز اگر تو را چهار وقت فریضهگزاره هست، مرا نیز شاهد ماه شب چهارده است.
ای روز اگر تو را به تفاخر بزرگواری میل است، مرا شهرت خطاب مستطاب يا أَيُّهَا الْمُؤْمِلُ قُمِ اللَّيْلِ است.
اصل جملهی سعادتها و رواج دراهم عبادتها. در شبخیزی و اشکریزی است.
شبخیزی کار مردان است، اشکریزی کار خردمندان است.
شبخیزی پاکی است، اشکریزی چالاکی است.
شعر
نه هر طالب تواند اشکریزی
نه هر عاشق تواند صبحخیزی
تو را آن به که چون مردان سرمست
شبی از خود بسوی حق گریزی
الهی چنانکه کف دریا بر لب است، کمالات سرمستان تو در نیم شب است.
یا عبدالله سال و ماه گریانند مردان راه و تو فارغ از جوانمردان آگاه. ای پیر رنجبر گاه. شب و روز از برای تو لحد سازند و تو غافل. دردا و دریغا که هزار شب به روز رسید و شب غفلت تو را روز نی.
انصاريا فقيرا حقيرا، کجاست عاشقی، صادقی اشکریزی، شیریننفسی مشکبیزی که قالبش فرشی بود. و مرغ جانش عرشی بود. روز او صیام بود. شب او قیام بود. سوزش او طوری بود. رهبری او نوری بود. مشتاق لقای رب بود. ماهی دریای شب بود. تا قدر شب بداند و قیمت صبح بشناسد.
روز گفت: ای شب مرا روئی است چون ماه و تو را دلی است سیاه.
شب گفت: ای روز اگر من سیاهم باکی نیست جامهی کعبه سیاه است و بیتالله است. حجرالاسود سیاه است و یمینالله است.
ای روز اگر من سیاهم باکی نیست. مداد سیاه است و مدد اُدباست. اطلس سیاه است و زینت خطباست.
ای روز اگر من سیاهم باکی نیست. سنگ محک سیاه است و عزّت صرّافانست.
ای روز اگر من سیاهم باکی نیست. زیت سیاه است و شفای بیماران است. نرگس چشم سیاه است و غارتگر قلب مشتاقان است. هلیله سیاه است و دوای دردمندان است. عَلَم عید سیاه است و زیبا مینماید. زلف و ابرو سیاه است و دلها میرباید.
ای روز اگر من سیاهم باکی نیست، خال مهوشان سیاه است و مرغوب است، گیسوی دلبران سیاه است و به غایت محبوب است.
ای روز تو سرخی و کم سرخی توان یافت که حلیم و سلیم بود وَ إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ بود، لاجرم سکندر سر سالکان، سرخروئی آب حیات را در تاریکی صبح و سیاهی شب طلبیدهاند که: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ اَلْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ.
شبروان را عشقبازی کی بود با حور عین
شبروان را عشقبازی بس بود با حور شب
فاسقان لایَعقَلند از جرعهی انگور روز
عاشقان مستند لیکن از می انگور شب
وای بر آن کسانیکه روز سرمست سرورند و صبح در خواب غرورند و نمیدانند که فردا مِن اَصحابِالقُبُوراند.
رباعی
عمری بغم دنیی دون میگذرد
هر لحظه زدیده اشک خون میگذرد
شب خفته و روز مست و هر صبح خُمار
اوقات عزیز بین که چون میگذرد
الهی اگر نظر فاسقان بر زر و سیم است و نظر صادقان بر خوف و بیم است اما نظر عبدالله بیچاره بر نوزده حرف بسم الله الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ است.
بِسمالله نام مَلِکی است که این گنبد رفیع ایوان درگاه او است. خورشید عالمآرا چون جام جهاننما به حکمت اوست. هیکل ماه گاه چون لعل زرین و گاه چون درع سیمین به قدرت اوست. هر کجا عزیزیست آراستهی خلعت اوست و هر کجا ذلیلیست خستهی تیر حکمت اوست.
الهى بعزت دعوتِ دَعَوْتُ قَوْمِی لَيْلاً ونهارا که ما را از صفات آیات بینات کلام ربانی، عصمتی هر چه تمامتر ارزانی دار.
در صورت تمایل به صفحهام در سایت ویرگول نیز سر بزنید. در آنجا یادداشتهای زیادی در انتظار نگاهها و نقدهای تاثیرگذار شما هستند. با تشکر از حضور و همراهی شما.
تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید / حال ما خواهی اگر، در گفتهی ما جستجو کن! (نظام وفا آرانی)
آدرس صفحه در سایت ویرگول: https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh
آدرس صفحه در ویراستی: Dast_andaz@
آدرس ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com