در این چند سالی که در فضای مجازی مشغول نوشتن و تبادل نظر با مخاطبانم از گروه سنّی‌های مختلف و اقوام متنوع کشور بوده‌ام دریافته‌ام که تمام مردم ایران، حتی آن مردمی که در روستاهای بدون آب و برق و گاز و سایر امکانات رفاهی زندگی می‌کنند، از نعمت اینترنت و به تبع آن از ابتذال محروم نمانده‌اند!

چندی پیش یکی از کاربران سایت ویرگول که دختری نوجوان اهل یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان است یادداشتی نوشته بود و در ابتدای یادداشت خود گفته بود که در اینجا از تاکسی و اسنپ و این‌جور چیزها خبری نیست.

و بنده که چند سالی است ایشان را می‌شناسم، نیک می‌دانم که در آنجا از خیلی چیزهای دیگر که در اینجا خبری است، هیچ خبری نیست. امّا در همان‌جا خبرهایی است که شاید حتی در اینجا هم نیست!

  • چگونه؟

بنده با خواندن یادداشت‌های ایشان از به‌روز بودن ادبیات نوشتاری ایشان اظهار تعحب کردم:

و این جواب قابل تامل و شاید قابل تاسف را از ایشان دریافت کردم:

بله دیدید مجازی شدن کلاس‌ها چه بلایی بر سر فرزندان این کهن مرز و بوم آورد؟ عواقب و عوارض وحشتناک آن را می‌نگرید؟ بنده در پاسخ نظر شوک‌آور ایشان، چنین نوشتم:

و این جواب را دریافت کردم:

  • آهای آقا و یا خانم مسئول محترم:

ای کاش حداقل همان‌قدر که در توزیع عادلانه‌ی اینترنت و ابتذال به سراسر کشور و حتی دورافتاده‌ترین نقاط موفق بودید، در توزیع عادلانه‌ی امکانات نیز توفیق کسب می‌کردید! چرا اینترنت پُر سرعت و امکانات کم سُرعت؟ چرا در انتقال اینترنت و ابتذال، سرعت به خرج می‌دهید ولی در انتقال امکانات این‌چنین کُند هستید؟!

  • در ادامه از شما می‌خواهم که این تصویر را ببینید:

  • و با این تصاویر مقایسه کنید و نگویید دست‌انداز دارد سیاه‌نمایی می‌کند:

حُسن ختام: به نقل از کتاب “پرند پارسی: برگزیده متون ادب پارسی” تالیف “مسعود صابری بهداد و سید علی علوی”

روزی از روزها ابلیس به صورت انسانی نیک خواه نزد ضحاک آمد و سخنانی فریبنده برای ضحاک نقل کرد، به گونه‌ای که ضحاک او را جزء بهترین دوستان خود به شمار آورد و دائماً همراه او بود. ضحاک به گونه‌ای فریفته‌ی ابلیس شده بود که هر آن چه را او می‌گفت بدون اندیشه می‌پذیرفت. ابلیس روزی نزد ضحاک آمد و به او گفت راز مهمی را می‌خواهم با تو در میان گذارم ولی قبل از آن بایستی با من پیمان ببندی که این راز را کسی نفهمد و چون ضحاک قول داد که به پیمان وفادار می‌ماند ابلیس کشتن پدرش، مرداس را به ضحاک پیشنهاد داد و در نتیجه ضحاک تسلیم وسوسه‌های ابلیس شد و در پی موافقت او، اهریمن پدرش، مرداس را در چاه سرنگون کرد و به پادشاهی رسید.

ابلیس بعد از کشتن مرداس، خود را به صورت جوانی شایسته و کارآمد درآورد و آشپز مخصوص ضحاک شد و هر روزی برای او غذایی گوارا درست می‌کرد و آن گاه روزی تقاضا کرد در برابر این کارهای ارزشمند دو کتف ضحاک را ببوسد، در جای بوسه‌های اهریمن دو مار بسیار سیاه رویید که ضحاک به سبب اذیت و آزار ماران در عذاب بود.

شیطان این بار در لباس پزشکی ظاهر شد و به او گفت: که باید روزانه مغز سر دو جوان را به ماران بدهد تا آسوده باشد. از سوی دیگر جمشید، پادشاه ایران گمراه شده و ادعای خدایی کرد و در نتیجه ایرانیان از جمشید دور شده و به ضحاک پیوستند و او که سالیان طولانی در انتظار این فرصت بود به ایران تاخت و جمشید فرار کرد و ضحاک به مدت هزار سال بر تخت شاهنشاهی ایران نشست.

دسته بندی شده در: