• پشت دریاها شهری است که در آسمانش به جای پرندگان بمب‌ها و راکت‌ها پرواز می‌کنند!

چند وقتی ذهنم به این شعر سهراب سپهری مشغول است. آنجا که گفت:

پشت دریاها شهری است

که در آن پنجره‌ها رو به تجلّی باز است

بام‌ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می‌نگرند

دست هر کودک ده ساله شهر، خانه معرفتی است

مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند

که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد

پشت دریاها شهری است

که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است

شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند

پشت دریاها شهری است!

قایقی باید ساخت

  • بعد از این ذهن‎‌مشغولی این دلگویه‎‌ را قلمی کردم:

پشت دریاها شهری است که در آسمانش به جای پرندگان بمب‌ها و راکت‌ها پرواز می‌کنند.

در مراتعش به جای گوسفندان، تانک‌ها و نفربرها در حال چرا هستند.

مدرسه‌هایشان را منفجر می‌کنند چون کودکانشان درس‌نخوانده مسئلت‌آموز مدرسان عالم شده‌اند.

مساجد و کلیساهایشان را بمباران می‎‌کنند چون خدایی که در قلب سکونت یافته دیگر نیازی به خانه و بارگاه ندارد.

بیمارستان‌هایشان را به آتش می‎‌‌کشند چون زخم‌ها و دردهایشان دیگر هرگز قابل درمان نیست.

خانه‌هایشان را با خاک یکسان می‎‌کنند چون دیگر هیچ سنگ و خشت و سیمانی، تاب تحمّل حجم اندوهشان را ندارد.

کودکانشان را با بمب مثله می‌کنند تا مثله کردنشان به سختی مثله کردن آدم‌بزرگ‌ها نشود!

پشت دریاها شهری است که بی‌وجودان عالم نمی‌خواهند وجود داشته باشد ولی به کوری چشمشان هر روز باوجودتر خواهد شد.

  • حُسن ختام:

ای آزادی! پرندگان هیچگاه در قفس لانه نمی‌سازند، می‌دانی چرا؟
زیرا که نمی‌خواهند اسارت را برای جوجه‌های خویش به میراث بگذارند…

دسته بندی شده در: