پنج سال رئیس ادارهمان بود. ادارهای که فقط چهل تا پنجاه نفر کارمند داشت. بعد از پنج سال، هنوز تک تک ما، یعنی کارکنانش را، آقای چیز صدا میزد!
یکی از همکاران که اوضاع زندگیاش بدجور به هم ریخته بود، درخواست کرد تا آقای رئیس را ببیند و بهطور مستقیم گرفتاریهایش را مطرح کند تا بلکه بتواند یک مساعده و وامی بگیرد و به زخمهای زندگیاش بزند. بالاخره بعد از کلّی دوندگی توفیق شرفیابی یافته بود و بعد از نیم ساعت صحبت کردن و درد و دل، آقای رئیس دهان باز کرده بود و خطاب به همکار منتظرمان گفته بود: “آقای چیز! شما در ادارهی ما کار میکنید؟!”
یعنی آقای رئیس حتی نمیدانست که آن همکار بینوای ما در ادارهی تحت امر خودش مشغول کار است، چه برسد به دانستن نامش. همچون رئیسی برای بیانگیزه کردن تمام کارکنان یک سازمان و کثیفکردن حقوق خودش و تمام زیردستانش کافی است!
- القصه:
- اگر رئیس یا مدیر سازمان و یا مجموعهای هستیم نام تکتک کارکنان خودتان را یاد بگیریم. آنها را با نام کوچک صدا کنیم و اثر معجزهآمیزش را ببینیم.
- اگر آدم خاصی نیستیم، مدیر و رئیس هیچجایی نیستیم، به جهنم، نباشیم. چه بهتر! آری چه بهتر! هر چه کمتر کسی باشیم، کمتر خیانت میکنیم! کمتر بیتالمال را هدر میدهیم! کمتر حرف مفت میزنیم و کمتر وعدههای پوچ میدهیم! بیایید به جایش آدم معمولی خوبی باشیم و به جای به خاطر سپردن نام یک عالمه آدم مشهور، مانند نام فلان بازیگر سینما و یا نام فلان بازیکن فوتبال که قرار نیست در طول زندگیشان حتی برای یکبار، محلّ سگ به ما بدهند، نام دوستانمان را، نام بچهمحلّههایتان را، نام تمام فک و فامیل و آشنایانتان را، نام تمام آدمهایی که به نوعی با ما ارتباط دارند را به خاطر بسپاریم. نام آنهایی که نه قدرتی دارند و نه هیچ اسم و رسمی؛ ولی میتوانند گاهی رسم زندگی را به ما بیامورند.