کار رژیم غاصب صهونیستی به جایی رسد که حتی اسپرم سربازان کشتهشدهاش که همسری نداشتهاند را برای امکان لقاح مصنوعی در آینده منجمد میکند! تا جایی که میخواهند با اسپرمهای یک سرباز، ۲۵ کودک اسرائیلی درست کنند! بله دیگر، برای رژیم کودککُش، کودکان فلسطینی باید کشته شوند و تخم و ترکههای خودشان هر جوری که ممکن است باید تکثیر شوند. دیگر حتی یک نفر هم، یک نفر است! خدا را چه دیدی! شاید آن کودک هم بعدها که فهمید قوم برتر(!) است یابو برش داشت و خودش تبدیل شد به یک کودککُش دیگر! کورخواندهاید حرامزادههای لعنتی! به فضل خدای عزیز، کارتان به آنجاها نخواهد کشید. و شما، ای هموطن! همچنان عدد ۲۵ را به خاطر داشته باش. ولی نه عدد آن ۲۵ کودک را! بلکه عدد آن ۲۵ سال را!
سیاست
ارتباط عجیب بیماری «زونا»، با مشکلات و معضلات بزرگ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشور، در این است که این بیماری نیز در ابتدا از یک بیماری کوچکتر به نام «آبله مرغان» که کم و بیش همه از آن مطلع هستند؛ شروع میشود و به راحتی نیز درمان است. امّا این درمان راحت، گویا فقط در ظاهر اتّفاق میافتد و ویروس بیماری، هنوز در بدن جا خوش کرده است و منتظر است تا بار دیگر به صورت عمیقتر و با وسعت درد بیشتری فعّال شده و دوباره برگردد.
چرا آقای رئیسی با مترو به کرج رفت؟!
نویسندهی این یادداشت، نه بعنوان یک کارشناس، بلکه به عنوان شهروند معمولی، نه در مقام قضاوت، بلکه در مقام تردید، بیم آن دارد که آقای رئیسی را به عمد با مترو به کرج برده باشند تا متوجه آن وضعیت ورودی زشت و اسفناکِ شهر کرج نشود. و البته تردیدی ندارم که آقای رئیسی را حتی از نزدیکی اسلامآباد (همان خرابهای که اسمش را اسلامآباد گذاشتهاند!) رد نکردهاند تا متوجه خیلی از چیزهایی که باید بشود، نشود. چیزهایی مانند نقش مسئولان، فرماندارها، استاندارها و شهرداران بیکفایت پیدرپی، بر روی یک شهر بزرگ.
محمد آقا که چکمهی زرد میپوشه قرضشو پس میده!
آیات و قوانین قرآنی زیادی هستند که ثابت میکنند: محمد آقاهایی که چکمهی زرد میپوشند، در هر کسوت و مقامی که باشند، بالاخره یک روز باید قرضهایشان را پس دهند و به وعدههای دروغشان عمل کنند!
فیلم پرواز فونیکس | Flight of the Phoenix 2004
در این یادداشت، ابتدا دربارهی فیلم “پرواز فونیکس” نوشتهام و سپس بین پرواز انقلاب ۵۷ با مضمون فیلم پرواز فونیکس، مقایسهای انجام دادهام.
سندورمهای ناشناخته! (قسمت پنجم: شُلکاری)
بیایید قبول کنیم که همین پیچ و مهرهها، واشرها و فنرهای به ظاهر کوچکِ افتاده در کف کوچه و خیابانها نشان میدهد که ما به سندروم ناشناختهی دیگری به نام سندروم شُلکاری مبتلا هستیم. شُلکاری در تولید خودروهای با کیفیتی که جان سرنشینانش به آنها وابسته است. شُلکاری در ساخت خیابانهای استاندارد و بدون چاله و چوله. شُلکاری در سرویس دورهای وسائل نقلیه. شُلکاری در تعمیر خوردوهایی که به دست مکانیکها سپرده میشوند. شُلکاری در هزار و یک موضوع کوچک و بزرگ فردی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و… دیگر که یا صدایش درآمده است و یا دیر یا زود در خواهد آمد!
کرمهای گلوگاه!
چرا هر کس و ناکسی نمیتواند هر کاری را به این بهانه که دوست دارد و دلش میخواهد انجام بدهد و کلمهی زیبای “آزادی” را در توجیه رفتارهای غیرقابل قبولش سر ببرد؟!
این همه ناترازی از کجا آمد؟!
نمیشود که اهداف و آرمانهای یک انقلاب بلند و پُرمایه باشد و افرادی که قرار است انتخاب کنیم و به کار بگیریم تا به آن اهداف و آرمانها برسیم، پست و فرومایه باشند.
دَلِه! دَلِه دون دَلِه! کجا بریم یَرِه؟!
در این یادداشت از یک آهنگ خارجی یاد کردم و شرحی بر اینکه هر انسانی پایش به کرهی زمین میرسد از سه چیز نمیتواند فرار کند.
چگونه طوری تصمیم بگیریم که هرگز پشیمان نشویم؟
دانشگاه بروم یا نروم؟ ازدواج کنم یا نکنم؟ بچهدار بشوم یا نشوم؟ طلاق بگیرم یا نگیرم؟ رای بدهم یا ندهم؟ شغلم را عوض کنم یا نکنم؟ این کار را شروع کنم یا آن کار را؟ در این شهر زندگی کنم یا در آن شهر؟ مهاجرت کنم یا نکنم؟