برای بستن، ESC را بفشارید

یا دسته بندی های محبوب ما را بررسی کنید...

اجتماعی

37   مقاله
37
1 دقیقه زمان مطالعه
1

یکبار وقتی افلاطون داشت از کوچه‌ای عبور می‌کرد دید که دو نفر دارند تلاش می‌کنند تا همدیگر را بکشند. افلاطون با عصبانیت و خیلی خودمانی خطاب به آن‌ها گفت: «منم افلاطون، دو دقیقه دست بردارید و بذارید من بیام لاتون!» و بعد هم خیلی شیک و مجلسی ادامه داد… !

ادامه خواندن
1 دقیقه زمان مطالعه
2

یک گفت‌وگوی خیالی بین یک قاضی و متهم، کمی از تجربه‌ی کاری خودم و بخشی از کتاب «شفای زندگی» نوشته‌ی خانم «لوئیز ال.هی» را برای شما می‌آورم. لوئیز ال.هی، تنها یکی از هزاران نویسنده‌ای است که سعی می‌کند به ما یاد بدهد: با تلقین کردن‌های الکی سر خودمان را شیره بمالیم، تا تمام کارهایمان درست شود و بتوانیم طعم شیرین موفقیت را بچشیم!

ادامه خواندن
1 دقیقه زمان مطالعه
0

بخشی از کتاب «بند بندِ سرگذشتم» که حاوی خاطرات «محمدحسین کاشف‌الغطاء» است را در این یادداشت آوردم. بخشی جالب که مربوط به کرج قدیم (تقریباً یک قرن پیش) است. این جمله‌ای هم که در تیتر یادداشت می‌بینید، جزو همان بخش است!

ادامه خواندن
1 دقیقه زمان مطالعه
0

آن‌روز، همین‌جور که از آن مغازه و اعلامیه‌ها فاصله گرفتم به یاد کارت‌های بازی زمان کودکی‌ام افتادم. کارت‌های ماشینی که هم‌اندازه بودند ولی روی هر کدام تصویر ماشینی بود که نه قیمتشان هم‌اندازه بود، نه کیفیتشان و نه وضع زندگی صاحبشان. به عنوان مثال روی یکی، تصویر یک بنز بود که زیر پای یک معمار سرمایه‌دار بود و روی دیگری تصویر یک پیکان که زیر پای یک مرد عیالوار و مستاجر که باید از صبح تا شب با آن کار می‌کرد تا به‌زور می‌توانست قسط آن ماشین و خرج زندگی‌اش را در بیاورد.

ادامه خواندن
1 دقیقه زمان مطالعه
1

گمان خوشبینانه‌ام این است که چون در چندسال اخیر، کلّی یادداشت در صفحه‌‌ی ویرگولم نوشته‌ام که به طور مستقیم و یا غیرمستقیم و با لحن‌ها و شیوه‌های مختلف به «سواد رسانه‌ای» مربوط می‌شده، یک نفر از کسانی که مرا می‌شناخته، قصد داشته است که بنده را مورد آزمایش قرار بدهد (می‌خواسته دست‌انداز را دست بیندازد!) و گمان بدبینانه‌ام این است که فردی، به دلیل بحث و جدل‌های این چند سال، قصد داشته به نحوی انتقام بگیرد و یا این‌که پای کلاهبرداری اینترنتی، فیشینگ و توطئه‌‌هایی دیگری در کار بوده است. خدا را شکر که هر چه بود، به خیر گذشت.

ادامه خواندن
2 دقیقه زمان مطالعه
2

خدا را هزار مرتبه شکر، طبق پیشگویی‌های منجمین کارکُشته‌ی ایرانی سال ۱۴۰۳، سال فراوانی است. فراوانی‌هایی که شاید هرگز تصوّرش را هم نکنید! برخی از این فراوانی‌ها را برای شما می‌آورم تا با آغوش هرچه بازتر به استقبال سال جدید رفته و او را به‌خوبی تحویل بگیرید!

ادامه خواندن
1 دقیقه زمان مطالعه
3

ارتباط عجیب بیماری «زونا»، با مشکلات و معضلات بزرگ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشور، در این است که این بیماری نیز در ابتدا از یک بیماری کوچک‌تر به نام «آبله مرغان» که کم و بیش همه از آن مطلع هستند؛ شروع می‌شود و به راحتی نیز درمان است. امّا این درمان راحت، گویا فقط در ظاهر اتّفاق می‌افتد و ویروس بیماری، هنوز در بدن جا خوش کرده است و منتظر است تا بار دیگر به صورت عمیق‌تر و با وسعت درد بیشتری فعّال شده و دوباره برگردد.

ادامه خواندن
1 دقیقه زمان مطالعه
0

نویسنده‌ی این یادداشت، نه بعنوان یک کارشناس، بلکه به عنوان شهروند معمولی، نه در مقام قضاوت، بلکه در مقام تردید، بیم آن دارد که آقای رئیسی را به عمد با مترو به کرج برده باشند تا متوجه آن وضعیت ورودی زشت و اسفناکِ شهر کرج نشود. و البته تردیدی ندارم که آقای رئیسی را حتی از نزدیکی اسلام‌آباد (همان خرابه‌ای که اسمش را اسلام‌آباد گذاشته‌اند!) رد نکرده‌اند تا متوجه خیلی از چیزهایی که باید بشود، نشود. چیزهایی مانند نقش مسئولان، فرماندارها، استاندارها و شهرداران بی‌کفایت پی‌درپی، بر روی یک شهر بزرگ.

ادامه خواندن
1 دقیقه زمان مطالعه
0

به والله یک معلّم ناجور، خطرش از بمب اتم برای این ممکلت به مراتب بیشتر است. چرا که یک معلّم ناجور تاثیر مخربی بر روی نسلی که به عنوان دانش آموز در کلاس او نشسته است می‌گذارد که دیگر به آسانی قابل ترمیم نیست. اگر دینش را خراب کند، این دین دیگر قابل ترمیم نیست. اگر فکرش را خراب کند، این فکر دیگر قابل ترمیم نیست. اگر هویتش را زیر سوال ببرد، این هویت دیگر قابل ترمیم نیست.

ادامه خواندن
1 دقیقه زمان مطالعه
0

آیات و قوانین قرآنی زیادی هستند که ثابت می‌کنند: محمد آقاهایی که چکمه‌ی زرد می‌پوشند، در هر کسوت و مقامی که باشند، بالاخره یک روز باید قرض‌هایشان را پس دهند و به وعده‌های دروغشان عمل کنند!

ادامه خواندن