• آیا با کتک می‌توان یک نفر را به کیش و آیین خاصی رهنمون کرد؟

دیشب داستان “تغییر کیش یهودیان” از “فیلیپ راث” را می‌خواندم. داستان درباره‌ی پسری بود که با یکی از خاخام‌های کنیسه‌شان، یعنی “خاخام بایندر” اختلافاتی عقیدتی داشت. مثلاً نمی‌توانست برگزیده بودن قوم یهود را بپذیرد. و برای همین مجبورش کردند تا مادرش را بیاورد.

پسر هر چه قدر دقت می‌کند که مادرش را به عنوان یک یهودی، برگزیده ببیند، نمی‌تواند! بعد هم ماجرای اختلافش با “خاخام بایندر” را به مادرش می‌گوید و یک سیلی محکم نوش جان می‌کند. البته برای اولین بار!

بار دیگر پسر زیر بار حرف‌های “خاخام بایندر” نمی‌رود و با او درگیر می‌شود. امّا این‌بار جناب خاخام او را می‌زند و بینی‌اش را خون می‌اندازد.

بعد از این کتک، پسر به روی بام کنیسه می‌رود. خاخام و دوستانش، به دنبال او می‌روند تا مبادا کار دست خودش بدهد و با پرت کردن خودش به پایین بام، آبروی کنیسه و یهودی‌ها را ببرد. مادرش را صدا می‌زنند که بیاید بلکه بتواند فرزندش را از بام کنیسه پایین بیاورد. آتش‌نشانی را صدا می‌کنند.

پسر همه‌ی کسانی که در محوطه‌ی کنیسه هستند را مجبور می‌کند تا زانو بزنند. از خاخام بایندر گرفته تا مادرش، آتش‌نشان‌ها، دوستانش و حتی یاکوف بلوتنیک ۷۱ ساله که توی عمرش برای نیایش هم زانو نزده بود!

بهترین جملات داستان را در پایان داستان و از دهان پسری که به روی بام رفته است، می‌شنویم: “شما نباید من را به خاطر خدا کتک بزنید!”

  • بعد از خواندن این داستان به یاد خاطره‌ای واقعی افتادم که دوست خوبم، آقای علی دادخواه“، در یادداشتی تحت عنوان “نمازی اجباری، یقینی زورکی!” آن را تعریف کرده بود. خاطره‌ای که شاید به نوعی داستان زندگی خیلی از ما باشد. داستانی که شاید بتوان به نوعی، ریشه‌ی دلزدگی‌های دینی و مذهبی و سرکشی‌های اعتقادی پاره‌ای از نسل‌ جدید را نیز در آن یافت:

وقتی که پنج سالم بود، به خواندن نماز علاقه‌مند شدم و خواهرانم به من یاد دادند که چگونه آن را بخوانم. همه‌چیز خوب پیش می‌رفت و من در سنی که بر هیچ کودکی اعمال دینی واجب نبود، به خاطر همان علاقه‌ی کودکانه‌ام به اینکه دوست داشتم کارهای آدم بزرگ‌ها را تقلید کنم، شروع به خواندن نماز کردم. تا اینجا هیچ مشکلی نبود اما کار آنجا بیخ پیدا کرد که نماز به حکم مامانم که خود را مرجع تقلید ما می‌دانست، بر من در سن پنج سالگی واجب شد، در صورتی که هنوز ده سال دیگر فرصت داشتم.

این واجب شدن این‌گونه خودش را نشان داد که من که کودکی بیش نبودم، هنگام پخش اذان مشهد، از دیدن کارتون و برنامه‌ی کودکان که در دهه هفتاد فقط در ساعت مشخصی پخش می‌شد، محروم می‌شدم و اذان درست زمانی پخش می‌شد که مثلا یک کارتون یا یک برنامه به اوج خود رسیده بود و مامان درست همان زمان حکم می‌داد تا تلویزیون سیاه و سفید ۱۴ اینچ را خاموش و همگی بروند نمازهایشان را بخوانند و بعد نماز این حق را داشتیم که تلویزیون را روشن کنیم که البته دیگر برای ما فایده‌ای نداشت و برنامه‌ی کودکان تمام شده بود.

آن سال‌ها به خاطر اینکه هنوز خردسال و فرمان پذیر بودم، زیاد متوجه این نوع دیکتاتوری مامانم نمی‌شدم اما وقتی به مدرسه رفتم و سنم کمی بالا رفت، در مقابل این زورگویی مامان شروع به مقاومت کردم به این صورت که یا به دروغ می‌گفتم که نمازم را خوانده‌ام یا تظاهر به نمازخواندن می‌کردم و این یک نوع لجبازی با مامان بود. از این متعجب بودم که مامان چرا با زبان خوش ما را با دین آشنا نمی‌کرد و همیشه می‌خواست با قُلدری کارش را پیش ببرد.

از طرفی مثل یک بیمار روانی دوست داشت مو را از ماست بیرون بکشد به طوری که مثلا من که از دبستان برمی‌گشتم، زمان پخش اذان را با زمان تعطیل شدن مدرسه مقایسه می‌کرد و اگر می‌فهمید من موقع پخش اذان در راه برگشت از مدرسه بودم، پی می‌برد که من دارم به او دروغ می‌گویم که در مدرسه نمازم را خوانده‌ام. یعنی این زن چقدر می‌توانست سادیسم و حوصله داشته باشد که به صورت موشکافانه‌ای اعمال دینی کودکش را زیر نظر داشته باشد در صورتی که هنوز بر او هیچ‌گونه اعمال دینی واجب نشده بود.

او نه تنها ما را تشویق نمی‌کرد بلکه همه‌ی کارهایش را با تهدید به کتک‌زدن یا محروم‌کردنمان از نعمتی، پیش می‌برد، تا جایی که من و بقیه‌ی بچه‌هایش را وادار به نماز خواندن می‌کرد و دقیقاً همین کارش باعث شد تا من دروغ گفتن را برای دفاع در برابر تهدیدهای او یاد بگیرم و یا از نمازم بزنم تا زودتر از شرّش راحت و از زیر بار منت‌ها و سرزنش‌های مامان خلاص بشوم.

هنوز هم بعد از گذشت سی سال از آن روزهایی که نماز خواندن را تازه یاد گرفته بودم، هر بار که اذان پخش می‌شود، در درونم حس بدی را احساس می‌کنم و ناخودآگاه به یاد آن روزهایی میفتم که مجبور بودم فقط برای رضایت مامان نماز بخوانم و نه برای رضای خدا. البته هستند کسانی که بیشتر از سر اجبار اعمال دینی را انجام می‌دهند درست مثل زمان خدمت که اگر سربازی نماز نخواند حتماً توبیخ می‌شود.

حُسن ختام: