وقتی داشتم کتاب «بند بندِ سرگذشتم» حاوی خاطرات «محمدحسین کاشفالغطاء» را ورق میزدم، به صفحهای رسیدم که سخت توجهم را به خود جلب کرد. صفحهای که عنوان آن «توصیف قَصَبهی کرج» نام داشت. کلمهی «قَصَبه» به خودی خوب خیلی جالب است. معنی این کلمه، در فرهنگ معین، چنین آمده است: «آبادی بزرگ که از چند ده تشکیل شده باشد.» برای کسی مثل بنده که در کرج متولد و بزرگ (بزرگ؟!) شده، خیلی عجیب است که کرج زمانی فقط یک آبادی بوده است با چند ده!
محمدحسین کاشفالغطاء که بود؟
محمدحسین کاشفالغطاء (۱۲۹۴ق نجف- ۱۳۷۳ق کرند کرمانشاه)، از مراجع تقلید شیعه از خاندان کاشف الغطاء و از علمای متفکر و مجاهد استعمارستیز عراقی در قرن چهاردهم هجری بود. آوردهاند که او در امور سیاسی دخالت میکرد و قائل به وجوب ورود به سیاست و از علمای ضد استعمار و صهیونیسم بوده است.
چه زمانی کرج یک آبادی بوده است با چند دِه؟!
تاریخ این نوشته، همانطور که در تصویر مربوط به فهرست کتاب میبینید، مربوط به سال ۱۳۵۲ هجری فمری است. با توجه به اینکه الان در سال ۱۴۴۵ هجری قمری هستیم، یعنی ۹۳ سال پیش، کرج یک آبادی بوده است با چند ده.
تا همین چند سال پیش!
از پدرم و خیلیهای دیگر شنیدم که تا همین چهل_پنجاه سال پیش کرج پر از باغ و درخت و دام بوده است. همین جایی که الان نامش عظیمیه شده و جزو مناطق به اصطلاح با پرستیژ کرج است، تا قبل از انقلاب فقط چند سکنه داشته است. جایی بدون جاده، بدون آب و هرگونه امکانات. با اسب و استر، برای مردم آنجا، آب و نفت میبردند. خودم وقتی چشم بازم کردم و متوجه وجودم شدم، در خانهای حیاطدار با درختهای بزرگ خرمالو زندگی میکردیم که اطرافش همه باغ خرمالو، گیلاس، آلبالو، آلو و… بود. خانههایی هم که اطرافمان بودند، همه بزرگ و دارای حیاط و دار و درخت و مرغ و خروس بودند. از دههی هفتاد بود که کمکم باغها را نابود و تبدیل به آپارتمان کردند. و این حرکت در دهههای بعدی آنقدر اوج گرفت که دیگر کمتر خانهای ویلایی در اطراف ما باقی ماند. اینها را گفتم تا مقدمهسازی کنم، برای متنی که میخواهم از صفحه ۱۹۸ و ۱۹۹ کتاب «بند بندِ سرگذشتم» برای شما نقل قول کنم. تا ببینید که حق دارم شگفتزده شوم یا نه.
توصیف قصبه ی کرج
نزدیک یازده ساعت از روز گذشته به قصبهی کرج رسیدیم که شهر زیبایی شده و به خاطر پاکی هوا و گوارایی آبش، از ییلاقگاههای ایران است؛ زمین خنکی با درختان و میوهی بسیار و یک بازار پُر رونق دارد. نهرهای آبش پروپیمان و عمیق است. چند مسافرخانه دارد که اتاقهایی برای خواب و تالارهای غذاخوری و باغچههای پرگل و درخت در آنهاست. اغلب روزها و شبهای تابستان، خانمهای خوشگل ایرانی با جوانها به این قصبه میآیند و مشغول مغازله و معاشقه و شادنوشی میشوند. صدای موسیقی از همهطرف بلند است. به خاطر خوش آب و هوایی و کثرت مزایای این قصبه، دلم خواست شب را بمانم. به خادم و عیال گفتم شما بروید طهران؛ من صبح میآیم. به یکی از آن هتلها رفتیم. کارکنانش با خوشامدگویی و خوشرویی استقبال کردند و اتاق زیبای سهتختهای به ما دادند، ولی از بس لهو و لعب و مغازلات زنان و پسران را دیدیم، نتوانستیم تا صبح بمانیم. دو ساعت از شب رفته، بیرون آمدیم. هوا چنان سرد شد که نزدیک بود لرز کنم. لباس تابستانی بر تن داشتم و رخت گرم همراهم نبود. به سراغ یک اتوبوس آمدم که شوفرش چند برابر گنجایش، زن و مرد و کودک سوار کرده و مثل ماشین باری، کلّی هم اثاث روی سقف گذاشته بود. مسافت کرج تا طهران شش فرسخ و با سواری کمتر از یک ساعت راه است، اما این اتوبوس به کندی راه میرفت. دو ساعت طول داد؛ یک فرسخ مانده به طهران نیز خراب شد و از حرکت بازماند. شوفر و رفقایش تا نزدیک نیمه شب در حال درست کردن آن بودند. بیداری، خستگی، بیخوابی و نگرانی اذیتم کرد.
مقایسهی بخشهایی از متن، با حال حاضر:
دیگر کرج، قصبه نیست، بلکه استانی است به نام البرز، با چند شهرستان بزرگ.
کرج، هنوز هم جاهای زیبایی دارد؛ ولی برای یافتن و رسیدن به آنها باید کلّی رانندگی و ترافیکپیمایی کرد. کرج در حال حاضر فقط چند روز هوای پاک دارد و بیشتر روزها مردم از آلودگی هوا رنج میبرند. کرج، دیگر جزو ییلاقگاههای ایران نیست، بلکه خودش جایی شده که هنوز تک و توک چند ییلاقگاه کوچک دارد.
دیگر مغازلهی دختر و پسرها، منوط به شهر کرج و فصل تابستان نیست. در تمام شهرهای ایران و به صورت چهار فصل، مغازله، معاشقه و شادنوشی در جریان است و صدای موسیقی، بلند!
الان، همه، کم و بیش شاهد لهو و لعب و مغازلات دختران و پسران هستند و تا صبح که هیچی، به صورت شبانهروزی از جای خود جُنب نمیخورند!
الان دیگر کمتر خبری از مینیبوس و اتوبوس برای رفتن از کرج به تهران است. اکثر مردم با خودروهای شخصی و مترو به تهران میروند. ولی هنوز مترو، در برخی از ساعات، چند برابر گنجایش خود مسافر سوار میکند!
هنوز هم در برخی از ساعات، رفتن به تهران، نزدیک به دو ساعت طول میکشد! امّا نه به دلیل کُندی سرعت خودروها، بلکه به دلیل ترافیک سنگین!
چند تصویر از کرج آن قدیمها:
جاده کرج حدود ۱۰۰ سال پیش
تصویر جالب و کمیاب از اتوبان خلوت تهران کرج در دههی پنجاه:
جاده چالوس اوایل دههی چهل: به رود پُر آب کنار جاده نگاه کنید!
اتوبان تهران – کرج – مقابل اکباتان سال پنجاه و شش: ببینید از کی تا الان به ترافیک دچار هستیم!
کرج نبش خیابان شهربانی احتمالا در دههی سی: توزیع آب آشامیدنی
این هم یک عکس بسیار قدیمی از محلّهای که در آن متولد و بزرگ شدم. محلّهی ساسانی کرج. اگر دقت کنید درختانی که گفتم را میتوانید ببینید!
حُسن ختام: به نقل از همان کتاب «بند بندِ سرگذشتم»:
در وصف سیدحسین رضوی
سیدصالح شهرستانی، جوان آقا و پاکیزه که برای استقبال ما به کرج آمده بود، پیاده تا پاسگاه ژاندارمری رفت و با تلفن به تهران و محلی که برای پذیرایی از ما آماده شده بود خبر داد که چنین شده است. میزبان ما سید ارجمند بزرگوار، آقا سید حسین رضوی که مستشار دادگستری است، ماشین خود را به همراه یک پسر خوب یعنی همان حسنآقا علوی، دنبالم فرستاد که از همدان همراه ما شده و از کرج با عیالات ما زودتر به طهران آمده بود. شش ساعت از شب رفته سوار ماشین شدیم. در چشمبرهمزدنی به تهران رسیدیم و پس از آن همه خستگی، ماندگی، مشقت و زحمت، همان ابتدای شهر طهران وارد منزلی در امیریه، کوچهی عبدالصمد شدیم که به سبگ بسیار زیبا ساخته بودند. باغچهها و حوضهای آراسته و دلباز داشت. همهجور اسباب راحتی فراهم و انس و دلخوشی حاصل بود.
صاحبخانه، دلی داشت از خانهاش بزرگتر اخلاقش از گل و گیاه باغچههایش دلپذیرتر، حلم و صبرش از ستونهای خانهاش استوارتر، دانش و کرامتش نیز پرمایهتر و بابرکتتر از آب روانی بود که از حیاطش میگذشت.
امیریه:
یک تصویر از امیریهی تهران که جزو قدیمیترین محلّههای تهران است را ببینید تا بیشتر حس حُسن ختام متن را دریابید.
تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید / حال ما خواهی اگر، در گفتهی ما جستجو کن! (نظام وفا آرانی)
آدرس صفحه در سایت ویرگول: https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh
آدرس صفحه در ویراستی: Dast_andaz@
آدرس ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com