عصر یک روز گرم تابستانی چهار نفر آدم بیکار که با هم دوست هستند، در قهوهخانهای قدیمی، سر یک میز نشسته اند. قهوهخانه کثیف و پر از مگس است.
یک مگس روی بینی اولی مینشیند. او میخواهد مگس را بکشد، نمی تواند ولی خطاب به دوستانش میگوید:
– میدونستید من تو مگس کشتن استادم؟
دومی: اگر استاد بودی همون دفعه اول که رو صورتت نشسته بود کشته بودیش!
اولی: آخه دیر تصمیم گرفتم بکشمش، واسه همین در رفت!
سپس بیحرکت منتظر مینشیند تا همان مگس دوباره روی صورتش بنشیند و این بار با یک حرکت سریع کف دو دستش را محکم به هم می چسباند و بعد دستهایش را روی میز باز میکند و پیکر لهشده مگس را میاندازد و میگوید:
– دیدید؟!
دومی: به این میگی تخصص؟ حالا اینجا رو داشته باش.
او بیحرکت مینشیند تا مگسی نزدیکش شود و هنوز مگس روی او فرود نیامده با حرکت سریع یک دست و جمع کردن انگشتان آن، مگس را میگیرد و جسد بی جان او را روی میز میاندازد و میگوید:
– مگسو هنوز بهت نزدیک نشده، باید بکشیش، اونم با یه دست! حالا شما بگید کدوممون متخصصتریم؟
سومی خطاب به دومی: تو هم اینقدرها که فکر میکنی تخصص نداری. حالا منو نگاه کن تا یاد بگیری تخصص یعنی چی؟
او صبر می کند تا مگسی روی میز می نشیند و سپس انگشت یکی از دستانش را آرام آرام به روی میز می خزاند و وقتی خیلی به مگس نزدیک می شود، آن را به سرعت زیاد روی مگس میزند و میگوید:
– مگس رو هنوز پرواز نکرده باید بکشیش، اونم با یه انگشت! حالا دیدید کی تو مگس کشتن متخصصه؟
چهارمی خطاب به بقیه: به اینا می گید تخصص، حالا نگاه کنید تا تخصص رو بهتون نشون بدم!
او نیز صبر می کند تا مگسی روی میز می نشیند و بعد دوتا از انگشتان یک دستش را آرامآرام به مگس نزدیک می کند و طوری که اصلاً مگس متوجه نشود و با مهارتی خاص که معلوم میشود ناشی از سالها تمرین است، یکی از پاهای عقب مگس را و سپس خودش را می گیرد و می گوید:
– تخصص این نیس که خیلی سریع مگس رو بکشی. چه با دو دست، چه با یه دست، چه با یه انگشت. تخصص اینه که بتونی مگس رو زنده بگیریش و هر جور که خواستی بکشیش!
سپس بال های مگس را جدا می کند و آن را روی میز می اندازد تا چند دقیقه ای دور خود بچرخد و بعد با یک فندک…!